-
اعتراف
پنجشنبه 6 آبان 1395 21:28
خیلییییییییییییی یهویی، تبدیل به واقعیت شود رویایی که در سر داری! قطعا با تمام وجود، شیرینی اش را حس خواهی کرد و تا عمر داری، مزه خواهی کرد این طعم شیرین تمام نشدنی را. آخ که اگه بشهههههه چیییییییییی مییییییییشه... می خواهم متوقف کنم زمان را، و حرکت برای عقربه های ساعت ممکن نباشد. نه این که الآن برایم به معنای واقعی...
-
خوشمزه ی من :))
سهشنبه 4 آبان 1395 22:32
-
شاید دیر بیاد ولی حتما میاد :)
سهشنبه 4 آبان 1395 12:23
در این هوای سرد و زمینی که از باران شب قبل هنوز نم دار است، قدم برمی داشتم و چیزهایی را زمزمه می کردم. به این فکر کردم که چقدر پیاده روی در صبح های زود و در صف نانوایی ایستادن را دوست دارم. چرا درنمیاد آفتاب؟؟! یخ کردم! این را گفت و به نان هایی که در دست داشتم، نگاهی انداخت. کمرش خم بود و کیسه ای روی دوشش. انگار که...
-
دستانی متفاوت در اتوبوس
دوشنبه 3 آبان 1395 23:29
-
:(
یکشنبه 2 آبان 1395 22:05
-
شیرین تر از عسله این آقای ناناز :)
جمعه 30 مهر 1395 12:47
عوض کردن گردالوی کوچولو موچولویی که همش شیر می خوره، بسی سخته. گامبالوی خاله، دیشب با اون صدای قشنگش گریه می کرد و همگی تا صبح، شیفتی مراقبش بودیم. تو شیفت بنده، نیاز بود که دوبار عوض بشه خداروشکر حال آبجی هم خوبه. تو این عکس اسم آبجی رو از رو دستنبد محو کردم برا همین کمی بد شده. سارس، این لپ گل انداخته تقدیم به تو :))
-
معجزه ای شیرین :)
چهارشنبه 28 مهر 1395 17:50
یکی از بهترین حس ها، زمانی میاد سراغت که بعد از بوسیدن پیشانی خواهرت، فقط و فقط به معجزه ای که مدت هاست منتظرش بودی، نگاه کنی و نگاه کنی و نگاه کنی. آقا آوش، صبح ساعت 10:30 به دنیا اومد. فسقل هنوز حموم نرفته و یه کوچولو کثیفه. همشم شیر می خواد. فکر کنم به خاله ماهیش رفته و شکمو تشریف داره. خیلی هم بامزه گریه می کنه....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهر 1395 16:20
فسقل جان دیشب خیلییییییی مارو ترسوند. فشار آبجی بالا رفته بود و دیشب تا نزدیکای صبح بیمارستان بودن. نزدیک بود فسقل به دنیا بیاد. خداروشکر فشار آبجی پایین اومد ولی هنوز چیزی مشخص نیست. شاید امشب فسقل به دنیا بیاد. قربونش برم دیشب که دکترش معاینه کرد گفت خیلی قدش بلنده. خلاصه این که آوش خان غافلگیرمون کرد و زودتر می...
-
سه دقیقه و چند ثانیه
دوشنبه 26 مهر 1395 22:48
گاهی وقتا دلتگی خیلیییییییییییییییییییییییییییییی حس میشه و قلب آدمو به درد میاره. برای غرق شدن در آرامش، باید کاری کرد. رویاها همیشه و همیشه دست نیافتنی هستند و خیلی خیلییییییییییییییییییییییییییی شیرین. می خواهم کامم شیرین شود کامم شیرین می شود اگر رویایم به واقعیت تبدیل شود. امشب هم تماشای ماه، آرامم نخواهد کرد....
-
شروعی زیبا
دوشنبه 26 مهر 1395 01:03
-
:)
یکشنبه 25 مهر 1395 23:06
سلاااااااااااممممم حالتون خوبه؟؟ این عکس، 27 تیر، از آوش خان به دستمون رسید :) امروز وسایل فسقل خانو چیدیم. لباسای کوچولو موچولوشو قبل از این که آویزون کنم کلیییییییییییییی بوس کردم. ایشالله تا دو هفته ی دیگه، خاله ماهی خود فسقلو بوس می کنه به جا لباساش. دعا کنید آبجی بزرگه خیلی اذیت نشه.
-
از آن روزهایی که فقط و فقط، قمیشی می خواند
یکشنبه 25 مهر 1395 14:05
-
لبخندهامون رو از هم دریغ نکنیم :)
جمعه 23 مهر 1395 22:57
لامپ ها را یکی یکی باز می کند با وصل هر کدامشان، خانه روشن تر می شود و چشمان من تنگ تر. پ: این که سوختههههههه. آ: لامپ اتاق ماهی رو بزن. والا همیشه خاموشههههههه. + اتاق بی لامپ و نور رو بیشتر از پذیرایی که انگاری خورشید اومده توش، دوست دارم. به نور کم عادت دارم و کلافه میشم زیر اون همه لامپ روشن. هم چنان سرفه، سردرد و...
-
سخت است جای تو بودن
پنجشنبه 22 مهر 1395 22:58
-
تسلیم می شوم :)
یکشنبه 18 مهر 1395 06:51
-
از شکست های دوران کودکی مان بگوییم :)
جمعه 16 مهر 1395 10:55
"شکست" چیزی که بزرگ و کوچک سرش نمی شود. بارها و بارها، طعم تلخ شکست را چشیده ایم، چه در کودکی و چه بزرگسالی. توان مقابله با شکست را نداشتیم آن زمان که در بچگی کردن هایمان غرق شده بودیم. بچگی کردن شاید برای من خلاصه شود در آن چادر گل منگلی که به نرده های قهوه ای بالکن، که برگ های درخت انگور، رویش سایه انداخته...
-
خندان مثل پیرمرد و محکم چون جوان :)
پنجشنبه 15 مهر 1395 01:14
نگاهی به آلاچیقم انداختم. ( میم، اضافیست، چرا که صاحب آن آلاچیق نیستم. ) انگار آن آلاچیق فقطططططط برای من ساخته شده که انتظار دارم همیشه خالی باشد. چه انتظار مزخرفی. نشستن بین درختان، بستن چشم ها، بانگ کلاغ ها، سرمای اندکی گه گونه هایم حسش می کنند، زنبوری که نیشش را نشان می دهد، گربه ای که دلش بازی می خواهد، پیرمرد...
-
می خواهم به چشم ها نگاه کنم. به عمقشان
دوشنبه 12 مهر 1395 23:52
-
معجزه :)
دوشنبه 12 مهر 1395 21:54
هر لحظه به بهترین و شیرین ترین معجزه ی خداوند، نزدیک تر می شویم. معجزه ای که به رنگ آسمان هاست. آبی رنگ، همراه با رگه های سفید و فیروزه ای. تولد. تولد از شیرین ترین معجزه هاست. و مادر شدن. قطعا سرشار از حس خوب و لذت است. تبریک فراوان باید گفت به خواهرم، چرا که معجزه ای در راه است. فقط و فقط یک ماه دیگر تا تولد مانده....
-
گام هایی به سوی روشنایی
پنجشنبه 8 مهر 1395 11:33
" تنفر " نسبت به همه چیز و همه کس، این روزها در من پررنگ و پررنگ تر می شود. برای خود زندگی کردن، چیز عجیبیست در این دنیا. شاید برای مدتی پا به خانه ی نوشته هایم نگذارم. نمی دانم.. بی نهایت به دعاهای از ته دلتان نیاز دارم. دعا برای آرامش برای سلامتی برای موفقیت برای باز شدن گره های کور روشن شدن قلبم و برای...
-
اینجا خاموشیست :)
سهشنبه 6 مهر 1395 00:54
-
ارباب زمان
یکشنبه 4 مهر 1395 20:54
گاهی بی خواب شدن و ورق زدن ارباب زمان، آن هم در اتاقی تاریک که شاخه گلی عطرآگینش کرده و شمعی در تلاش است برای روشنایی بخشیدن، لذت بخش است و شیرین. آنقدر که گذر زمان را حس نمی کنی. خیره می شوی به خاموش شدن ماه. به طلوع خورشید. به شمعی که عمرش به پایان رسیده. شکر می کنی خالقی را که چشمانت را به روی طلوع خورشید نبست....
-
خواهر است دیگر.. :)
شنبه 3 مهر 1395 23:21
و دوباره رژیم آبجی وسطی شروع شد. : ماهی بیا منو وردنه کن. : اندکی بعد، یه کاسه در دست آبجی دیده شد. چیزی شبیه به ماست قهوه ای. به خیالم، یه چی برای لاغری درست کرده تا بخوره. خواستم ببینم چه مزه ایه. هیچ ربطی هم به شکمو بودنم نداااااااااااره یه قاشق خوردم و شروع کردم به مزه کردن. تا به حال ماسک صورت خوردین؟؟؟؟؟؟ به لطف...
-
گل :)
شنبه 3 مهر 1395 14:11
بین آن همه چادر گل گلی، چادری سفید با گل های صورتی را سر کردم پا به امامزاده گذاشتم آرام شدم چرخی در بازار تجریش زدم دلم خواست سری به دانشگاه بزنم آقای نصیری کلاه گیسش را عوض کرده امیرخانی همان مقتعه ی بادمجانی را سر کرده و از بالای عینک، نگاهم می کند نگاهی پر از مهربانی از مدرکم پرسیدم و گفت تا هفته ی دیگر آماده می...
-
ماهی دست به کیبورد می شود :)
جمعه 2 مهر 1395 22:55
پاییز، با تمام توانش، تنهایی ام را در گوشم فریاااااااااااااااااااااااااد می زند و من در آغوش می گیریمش آری پاییز را در آغوش خود می فشارم برگ ها را آسمان همیشه ابری را باران را نیمکت نم گرفته ی خالی را چتر های بسته را همه و همه را در آغوش می گیرم من تنها نیستم همه ی این ها را دارم من پاییز را دارم می خواهم زندگی کنم آن...
-
خودم کردم که لعنت بر خودم باد
پنجشنبه 1 مهر 1395 23:03
-
نکن غنچه ی نشکفته ی قلبم رو تو پرپر :)
پنجشنبه 1 مهر 1395 20:42
پا به اتاق آبجی گذاشتن و حرصش را درآوردن، بسی لذت بخش است و موجب خنده های از ته دل، و جیغ کش داااااااااار مادر که از پذیرایی به گوش می رسه میشه. لذت بخش تر است وقتی که دست بردار نباشی و به سربه سر گذاشتنش ادامه دهی. در آخر هم خشمگینانه از جایش بلند شود و تو با خنده های کش دار پا به فرار بگذاری. بله...ماهی دیشب...
-
به استقبال مهر می رویم به همراه لبخدی کش دااااااااااااااار :)
چهارشنبه 31 شهریور 1395 23:00
چه خوب است که با لبخند به استقبال مهر رویم با لبخند پا به این ماه بگذاریم خاطرات را مرور کنیم عمیق نفس بکشیم و بوی کتاب و دفتر نو، به مشاممان بخورد کتاب های جلدنشده روی قالی پرگل کفش و جوراب سفید نویی که گوشه ی اتاق، خودنمایی می کردند و برای به پا کردنشان لحظه شماری می کردیم مانتوی بد رنگ بلند و گشادی، که روزهای اول...
-
:)
چهارشنبه 31 شهریور 1395 19:42
-
جشنی برای داماد :)
دوشنبه 29 شهریور 1395 21:29
شیفت بودن داماد، آن هم در شب تولدش کمی حالمان را گرفت این شد که جشن تولدش را زودتر گرفتیم و او بسی غافلگیر شد و خنده های از ته دلش برایمان لذت بخش بود آبجی بزرگه را برای خرید کیک و کادو همراهی کردم. فروشنده یه مدل بافت طوسی آورد. منم گفتم: وای نه آبجی این پیرمردیههههههههه. انگاری جوک گفتم براشون که هر هر خندیدین...