-
:) گزارشی از چهارشنبه (:
پنجشنبه 7 مرداد 1395 00:37
-
سرگرمی یعنی همین ها :)
سهشنبه 5 مرداد 1395 14:26
-
از آن پست هایی که سخت است برایش عنوان گذاشتن :))
شنبه 2 مرداد 1395 22:00
-
جاده ای پر از حس های خوب :)
سهشنبه 29 تیر 1395 16:15
با دیدن گوجه های کناره جاده، ترمز می کند و پیاده می شود. پسرک، انگار دوش گرفته زیر خاک. مثل بره ای بازیگوش، می پیچید در دست و پای برادر بزرگترش که داشت چند کیلو گوجه برای زن می کشید. خم می شوم روی صندلی عقب کمرم صدایی می دهد و تمام خستگی ام در می رود دست می چرخانم در کیف و بالخره پیدایش می کنم دوربین را بین کلی خرت و...
-
محله ای به نام تونل وحشت
جمعه 25 تیر 1395 23:29
-
آرزویی در دل قاصدک
پنجشنبه 24 تیر 1395 00:24
-
خنده هایی شیرین تر از مربای توت فرنگی
دوشنبه 21 تیر 1395 23:45
کتری را پر و زیرش را روشن کنی. نان سنگک را داغ کنی. کمی مربای توت فرنگی جا کنی و بعد پنیر را بیرون بیاوری. شروع به شکستن گردو کنی. آبجی ها در جایشان تکانی بخورند و تو آرامتر روی گردوها بکوبی. چای را دم کنی و باز وارد تراس شوی. به آسمان نگاه کنی و چشمانت جمع شوند. مثل بچگی هایت برای هواپیما، دست تکان دهی. به کاکتوس...
-
چشیدن قورمه سبزی مادربزرگ در دنیایی دیگر
یکشنبه 20 تیر 1395 23:21
-
و من چقدر لذت می برم از کشیدن درونم
جمعه 18 تیر 1395 20:28
دسته ای از آدم ها هستند، که باید در مقابلشان تعظیم کرد. چرا که تو را هول می دهند در خودت، و وقتی در خودت باشی چاره ای جز غرق شدن در کاغذ و رنگ، نداری. دو سال پیش، همین آدم ها آنقدر مرا در خود فرو بردند که نتیجه اش شد خلق تابلویی پر از بدی های ریز و درشت و من یکی از بهترین نقاشی هایم را مدیون آدمیان زندگیم هستم. و اما...
-
قرهای ریز دخترک و آوازی دلنشین، از طبقه ی سوم دیدن دارد
چهارشنبه 16 تیر 1395 20:02
چشم می چرخانی. دیده نمی شود اما شنیده می شود صدای سازش، آوازش. تا به پای پنجره برسد، در ذهن تجسمش می کنی مردی جوان، با یک پیراهن چهارخانه ی درشت، موهایی که انگار مدت هاست قیچی نخورده چشمانت را باز می کنی جوانی با موهای نامرتب که چهارخانه های پیراهنش ریز است نه درشت پرده را روی موهایت می کشی برایت دست تکان می دهد پر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیر 1395 22:27
سلااااااااااام عیدتون مبااااااااااااااااارک دوستای گل و دوست داشتنی خودم.
-
گوله ای از خوبی های بی پایان
یکشنبه 13 تیر 1395 22:33
-
آخرین ژوژمان
جمعه 11 تیر 1395 20:09
نتیجه ی تنبلی و امروز و فردا کردنایی که شماهاهم بلدین، میشه سه شبانه روز حبس کردن خودت تو اتاق و خم شدن رو بوم صد در هفتاد لعنتی که هر چی می کشی پر نمیشه. دری وری هایی که همراه با باز کردن در رنگا و شستن قلم مو ها نثار خودت می کنی هم تمومی نداره. و جمله ی معروف و همیشگی مامانم که: بچه پیر میشی از بی خوابی. و تو، تو...
-
به اندازه ی انگشتانش دعایم کرد
دوشنبه 7 تیر 1395 23:34
-
درآغوش دیوار
شنبه 5 تیر 1395 17:20
-
رمضان امسال هم دیروز ثبت شد
جمعه 4 تیر 1395 16:45
-
می نویسم
چهارشنبه 2 تیر 1395 17:22
-
اندکی شله زرد و سین سین های بسیار من :)
سهشنبه 1 تیر 1395 23:12
-
:))
سهشنبه 1 تیر 1395 14:01
-
حس خوب می تونه نزدیکی به رویاهای قشنگ باشه :) یعنی دوری از هزاران افکار آزاردهنده
دوشنبه 31 خرداد 1395 15:09
-
می خواهم بدانم
شنبه 29 خرداد 1395 22:30
-
امروز مادربزرگ شروع به خرید کرد :))
سهشنبه 25 خرداد 1395 16:16
پنج ساعت در بازار بچرخد و بچرخد با ذوق وسط خانه بنشیند و نایلون را باز کند و تو با دیدن لباس های کوچولو موچولو ذوق کنی و دستت را روی شکم آبجی بگذاری و چند کلمه ای با فسقل خان صحبت کنی و از خوش سلیقه بودن مادربزرگش برایش بگویی. برایش سالاد شیرازی درست کنی در کنار باقالی پلو غیر مستقیم بگوید که هوس پوره ی سیب زمینی کرده...
-
22خرداد
یکشنبه 23 خرداد 1395 21:21
متوجه پچ پچ های یواشکی شدن بیرون رفتنای مامان و بابا نگاه های خنده دار داماد یهویی غیب شدن آبجی وسطی و این کههههههههههه تا می خواستم برم سمت یخچال مانع می شدن چون ممکن بود با دیدن کیک متوجه همه چی بشم. با چشمای بسته صدای دامادو می شنوم: ا پارسال همین روز شمال بودیم و....اما نتونست جملشو کامل کنه چرا که آبجی جان فوری...
-
لواشک از دزفول رسید:))
جمعه 21 خرداد 1395 18:22
ساعت 2:30 دقیقه، درست وقتی تا سحر یک ساعت بیشتر نمونده، آروم پا به اتاق آبجی بذاری و ببینی که بلهههههههه اونم بیداره و با دیدنت ذوق می کنه. این ذوق کردنه یعنی این که: ماهی عمرا بذارم بخوابی موفق هم شد. دوتا کوفته ی بزرگ مامان پز بخوری و کلی تعریف کنی از دستپخت مامان خانم و مامان بگه: بچم وقتی برسه چه کیفی کنه وقتی...
-
خداحافظ دزفول
پنجشنبه 20 خرداد 1395 23:38
آبجی بزرگه: کاش می شد خونمو بکنم و با خودم بیارم. و من یاد چهار سال پیش افتادم. چند روز بعد از عروسی، با چشمای گریون و چمدون به دست از هم خداحافظی کردیم. شاسی عکس عروسی دستش بود و از تو قطار برامون دست تکون می داد. با حرکت قطار گریه هامون شدت گرفت. رفت. چقدر سخت بود...چقدر جای خالیش حس می شد. تا چند هفته، مثل همیشه تو...
-
:))
سهشنبه 18 خرداد 1395 23:22
-
آخیشششش مزه داااااااد :))))
دوشنبه 17 خرداد 1395 23:48
-
لالایی
دوشنبه 17 خرداد 1395 18:58
هم اکنون صدای لالایی سها تو خونه پیچیده و رهام جیگرو رو پاش به طرز وحشتناکی تکون میده صداش بدجوری خوابو به چشمام آورد و اینطور که پیداست به جای رهام من خوابم می بره خیلی خسته ام.
-
فسقل خان
شنبه 15 خرداد 1395 23:22
مامان رو به آبجی وسطی: ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. آبجی رو به من: واستا بگیرمتتتتتتتتتتت. خنده ی امروزم کش دار نبود. مامان: ماهییییییییی قراره نوه کوچولومونم تو رو ماهی صدا کنه؟؟؟ جنسیت فسقلی جان مشخص شد. بهتره بگم فسقل خان. مسافرکوچولوی ما پسره. دکتر گفته وزنش زیاده و چاقالو تشریف داره. الهی فداش بشم من....
-
تو هیچ کاری به اندازه ی گذاشتن عنوان ، تنبل نیستم :))
دوشنبه 10 خرداد 1395 23:13