کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

"شنبه، 29شهریور1399"

یک عاشقانه ی کوتاه دیگر هم سپری شد

با همان حس های همیشگی

با همه ی آن حس های جاودانه

:)

"شنبه-22شهریور1399"

با خنده و قلقلک و غمی که تو دلم دورش حصار کشیدم تا بیرون نزنه و شیرینی دقایق با هم بودن رو تلخ نکنه، گذشت :)

و الآن همین الآن تو همین لحظه، تو خلوت خودم با خودم، تو تاریکی شب، روبه روی چشم مدوسا، "غم" دست و پا درآورد و خودش رو از بین اون حصار بیرون کشید و من باز هم باید نوازشش کنم و امید را در گوشش نجوا کنم.. تنهای تنها.

گذر عمرما چنین است..

اونجور که باید نبودی.. اینو حتی" بهشت" هم فهمید! خیلی وقته هیچ چیزی اونجور که باید نیست و شاید تو اینطور بودن رو خیلی بیشتر از اون چیزایی که تو ذهن من رژه میرن دوست داری!

ولی من تو بد عذابیم. وسط یه غم بزرگ گیر کردم

غم تنهایی، غم نبون، غم نداشتن، غم هیچ شدن، غم به هیچ رسیدن..

غم.. غم... غم

حتی تو هم فقط و فقط یه شنونده شدی! مثل بقیه.. می شنوی اما نمی بینی، نمی فهمی..

میشه برا دل ناآرومم یه کار کنی؟ میشه برا این همه غم یه کار کنی؟؟

وای از این سوال های احمقانه ام..تو هیچ کاری نمی کنی و نخواهی کرد.. و من بازم دوستت دارم... اونقدر که گاهی در خلوت های شبانه ام صدای شکسته شدن استخوان هام رو می شنوم و از درد به خود می پیچم.

"10 شهریور1399"