دسته ای از آدم ها هستند، که باید در مقابلشان تعظیم کرد. چرا که تو را هول می دهند در خودت، و وقتی در خودت باشی چاره ای جز غرق شدن در کاغذ و رنگ، نداری.
دو سال پیش، همین آدم ها آنقدر مرا در خود فرو بردند که نتیجه اش شد خلق تابلویی پر از بدی های ریز و درشت و من یکی از بهترین نقاشی هایم را مدیون آدمیان زندگیم هستم.
و اما این بار باید درونم را به تصویر بکشم، فکرم را، عقایدم را.
وقتی زبان گفتن ندارم، باااااااااااااااید به تصویر بکشم حرف هایم را تا شاید کمی، فقط کمی مرا بفهمند. هیچ مهم نیست، مهم نیست که مرا بفهمند یا نه؟ مهم زبان تند و تیزشان است که مرا دعوت به خلق تصاویر دیده نشده می کند.
از حالا می بینم دهان های باز و چشم هایی را که به بوم روی دیوار خیره شده اند، و من چقدر لذت می برم آن لحظه، چرا که فریااااااااااااااااااااد می زنم بدونم آن که دهانم باز شود. یا بهتر است بگویم، درونی که روی بوم ریخته ام، فریاد می زند.
این آدم ها تا مرا وادار به زدن نمایشگاه نکنند، دست برنمی دارند و من ممنونشان هستم