ساعت 2:30 دقیقه، درست وقتی تا سحر یک ساعت بیشتر نمونده، آروم پا به اتاق آبجی بذاری و ببینی که بلهههههههه اونم بیداره و با دیدنت ذوق می کنه. این ذوق کردنه یعنی این که: ماهی عمرا بذارم بخوابی موفق هم شد.
دوتا کوفته ی بزرگ مامان پز بخوری و کلی تعریف کنی از دستپخت مامان خانم و مامان بگه: بچم وقتی برسه چه کیفی کنه وقتی ببینه براش کوفته گذاشتم. یه خنده ی شیرین رو لب من و اهل خونه دیده میشه. بعد از خوندن نماز با این که خیلی خوابت میاد اما خوابت نبره و فقط و فقط فکر کنی. افکارم شیرین شدن، خیلی هم شیرین.
دینگ دینگ
آبجی و داماد دیده میشن
مامان: ماهی شکم بچه رو فشار ندی
اهل خونه:
شکم برآمده ی آبجی رو تند و تند بوسیدم.
به فکر خرید لواشک باشی که آبجی جان از چمدونش یه ظرف پر از لواشک دربیاره و با خنده بگیره طرفت و تو ندونی چطور لپ های قفل شدت رو باز کنی. قطعا تا افطار قفل خواهم موند.
قربون آبجیم برم من چقده بهش مزه داد کوفته.