کلبه ای برای نوشتن :)
به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی منکلبه ای برای نوشتن :)
به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی منروزتونو با میوه شروع کنید
روزتونو با میوه شروع کنید
اینو مامان گفت و بعد از توصیه های لازم، و گفتن این جمله: " بیچاره ماهی موند با کارا "
به محل کار رفت
بابا رفته بود
آبجی وسطی هم بعد از کمی اذیت کردن و خندوندنم، شروع به پا کردن کفشاش کرد. قطعا در آینه ی آسانسور برای لحظاتی به خود خیره شد
و من روزمو با میوه شروع کردم بس که حرف گوش کنممممم
لطفا یکی بیاد کمک کنه تو کارا تا من برم به درسم برسمممم 
حالا ناهار چیییییییی درست کنمممم
یه خواب 72 ساعتی :)
بماند که دیشب چقدر عصبانی شدم از خراب شدن کارام
و امروز، چقدرررررررررررر بوی تینر رفت تو حلقم و حالم بد شد.
کاتر جان هم راهشو کج رفت و اومد از رو انگشت بنده گذشت و یه رنگ قرمز خوش رنگ، گوشه ای از کار دیده شد
اینقده رفتم تو عمق کار که متوجه نشدم دستکشم سوراخ شده و انگشتام دارن واس خودشون تو رنگا غلط می خورن و کیف می کنن 
بنده هم هرچه تلاش کردم رنگا نرفتن که نرفتن. امروز شدم مثل حسنی. موی بلند روی سیاه ناخن دراز 
خوشبختانه بعد از دقایقی سابیدن، چشم و ابرو و اعضای صورتم پیدا شدن
کی گفته من فرشو رنگی کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استرس کارامو دارم که تا روز ژوژمان خشک میشن یا نه؟؟ امیدوارم تو این هشت روز باقی مونده خشک بشن.
دیگه چیزی نمونده از حال برم. یکی نیست بگه آخه مجبوری تند و تند بیای بنویسی و گزارش لحظه به لحظه بدی؟؟؟؟؟؟
دلم یه خواب طولانی می خواد. 72 ساعت هم کافیه
همین الآن یهویی
همین الآن یهویی پنجره باز بشه و باد شدیییییییییید بلند بشه و با یکی از چاپ های خشک نشده ی روی دیوار برخورد کنه و چاپ جان، بیفته رو چاپ پایینی و
هیچی دیگه
خراب کاری شد
بله که جیغ زدم فقططططططططط جییییییییییغ زدم
زحماتم هدر رفت
و دوباره میرم تو رنگ و غلطک به دست میشم
قصه آن هم از نوع غم انگیزش : (
گفتگوی دیشب من و خواهرجان تو تاریکی، قبل از خواب
من: خوابم میاداااااا ولی نمی بره
آبجی وسطی: قصه بگم؟؟؟؟؟؟
جوابی ندادم و غرق در رویاهای همیشگی و قشنگم بودم به همراه لبخند 
که دیدم آبجی داره یه چیزایی میگه. گویا داشت قصه می گفت. یه داستان غم انگیز که موجب محو شدن لبخندم شد 
و بنده با یک آه کش داااااااااااااااار اعتراض کردم و به سراغ رویاهای شیرین خودم رفتم.
گفتگوی امشب چه خواهد بود
سلاااااااااااممممممم
صبح بخیر
با دو پست قبلی تا تونستم انرژی منفی بهتون دادم. از این بابت شرمنده.
بلهههههههه ساعت 8 کلاسم شروع میشه و الآن ساعت 7:35 دقیقه و بنده دارم یه پست چندخطی تقدیمتون می کنم. امیدوارم ساعت 8 دانشگاه باشم، در غیر این صورت باید پشت در بمونم و با غر زدنای استاد شهریار مواجه خواهم شد. بنده هم با همان خنده های کش دااااااااااااااااار به زووووووووووور هم که شده وارد کلاس میشم. مگه الکیه منو راه ندن
امیدوارم روز خوبی داشته باشیم.
دوستتون دارمممممممممم
چند دقیقه دیگه تو مترو له میشممممم
قیمه
همین الآن صداش از آشپزخونه شنیده میشه:
ماهیییییییی قیمه درست می کنی؟؟
آیا جز بله، چیز دیگه ای هم می تونم به مامان گل و مهربون خودم بگم؟؟؟
چقدر خوبه روزایی که اداره نمیره.
چقدر خوبه دوستام همیشه و همیشه کنارمن و خوب بودنم براشون مهمه. حس خوبی بهم دست میده با خوندن پیام های قشنگشون.
اعیاد شعبانیه مبارک.
دوستون دارم