خاله نرگسی دوباره گوشی به دست شد و همه رو تو پارک محلشون جمع کرد. به تماشای جشن بادبادک ها نرسیدیم و تا پامونو تو پارک گذاشتیم، صداهایی که انگار از قبل هماهنگ شده بود شنیده شد که با ریتم خاصی می گفتن: ماهی ماهی ماهی ماهی و بنده با نیش باز به دنبال صدا رفتم و تو دست زدن، همراهیشون کردم. بازم وزنه های سنگین رو حس کردم اما سعی کردم کسی متوجه نشه.
یه روزی همه ی این روزای خوش تموم میشه. شادی ها، خندیدنا، دورهم بودنا، نگاه های پر از مهر، و فقط و فقط خاطرات می مونه.
تا چند وقت پیش، مدام تو آینده پرسه می زدم، اما الآن از فکر کردن به آینده، وحشت دارم.
تا پایان ترم چیزی نمونده و هنوز برای ژوژمان ها آمادگی ندارم.
عجیبه که دیگه حوصله ای برای مداد دست گرفتن و بازی با رنگ ها و حتی نوشتن، ندارم.
هم چنان سها، همه ی کارای منو زیرنظر داره و سعی می کنه از همه نظر، شبیه به من باشه.
هلما تازه راه افتاده و نسبت به قبل خوش خنده تر شده. داداش کوچولوشم " محمدرضا " مثل یه تربچه ی نقلی، تو بغلم خوابید و با انگشتای کوچولوش محکم دستمو گرفت.
به راحتی می شد از حسادت های رهام کوچولو که دورم می چرخید، باخبر شد. خیلی یهویی دنبالش کردم و مثل همیشه با شکلک هایی خاص، خندشو درآوردم.
جای آنی خالی بود.
قربون نی نی آبجی خودم برم من. خیلی دلم می خواد زودتر به دنیا بیاد.
دیشب برای دومین بار، پیمان و خانوادش اومدن خواستگاری زهرا. از دست زهرا کلی خندیدم چرا که گزارش لحظه به لحظه رو بهم می داد. با خوندن این جملش، از ته دل خندیدم: مااااایدههههه من الآن تو آشپزخونه ام. روم نمیشه براشون چایی ببرم.
خیلی خیلی خیلی براش خوشحالم. هفته ی دیگه هم بله برونشه و شاید تا دوماه دیگه هم جشن عقد بگیرن که بنده هم دعوتم.
دلم استراحت می خواد. دوری از همه، از اهل خونه، دوست، دشمن. احساس می کنم نیاز دارم برای یه مدت طولانی بستری بشم.
فقط و فقط خودم باشم. به کلبه ی کوچیکم تو اون مزرعه نیاز دارم. به نم نم بارون، بوی خاک، بوییدن گلای مزرعه، هم صحبتی با مترسک، به گریه با صدای بلند نیاز دارم.
به دنبال مزرعه ام
نبینم ماهی جونم بی حوصله باشه
. ان شالله خوشبخت بشه
سلام عزیزدلم
چقدر خوبه با دوستت تا این اندازه صمیمی هستید و گزارش لحظه به لحظه بهت میده
پس چند تا عروسی پیش رو داری. ان شالله بهت خوش بگذره گلم
الهی من فدات بشم. مدتی به خودت استراحت بده و فکرت رو مشغول چیزی نکن
سلام باران جونم


اوهوم...خداروشکر باهم خوبیم. ممنون عزیزم..ایشالله.
آره عروسی داریم ولی حوصله ندارم زیاد
خدا نکنه عزیییییییییزم. چشم حتما
منم خاله نزگس دارم ماهی...
منم بیام مزرعه ت؟؟
آخی عزیزم
مخصوصا نرگساشون
خاله ها خیلی خوبن
بدو بیا
خب همچی خوبه، خدا رو شکر. اگه چند هزار سال پیش به دنیا اومده بودی الان به عنوان الهه کودک شناخته میشدی
واسه بچه هایی که دور برت هستن و شما براشون مهمی میگم. ضمنا اینجانب رسما تبریک میگم نمیخواد فعلا اون مزرعه برید (سپردم حنا(دختری در مزرعه) کارا رو را بندازه) منتظریم شما هم کم کم خجالت بکشی و چایی بیاری. امیدوارم که خوشبخت بشی از طرف اقوام اصغر آقا 

الهه کودک
این حنا خودش کارو زندگی نداره؟؟؟بعدشم تو مگه با حنا حرف میزنی؟؟؟؟هان؟؟خودتو لو دادیاااااا
من؟؟من چایی بیارم؟؟؟عمراااااا
یکی از فانتزیای بچگیم این بود که با حنا باشم
اما شما به کسی نگو
که اینطور.....کم کم باید برات آستین بالا بزنیم
میشه رفتی مزرعه منم بیام؟ منم میخوام از همه کس و همه چیز دور شم
بزن بریم
زهرا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دلم گرفته
ای بابا چرا عزیزم؟
اتفاقاتی که داره میفته اصلا باورکردنی نیست برام.
سلام خوفی؟
سلام عزیزم
بد نیستم قربونت برم. تو خوبی؟
چه اتفاقاتی؟ خوبن یا بد؟
هم خوب و هم بد.
حسابی خوش,گذروندیا
اخ یعنی ماهی دلم میخاد یه ویلا کوچول موچول داشتم یه جایی
هر چند وقت یه بار میرفتم میموندم و کیف میکردم
ایشالله که صاحب یه ویلا میشی.
منم ببر تا بیشتر بهت خوش بگذره