" __________ "

" دیروز "

زیر بارون قدم زدم

لذت بردم

برای چند دقیقه، به هیچ چیز فکر نکردم

فقط و فقط به صدای بارون گوش دادم و خیس شدم

مامور قطار برایم سری تکان می دهد و لبخندی تحویلم می دهد

هر روز می بینمش

گاهی شاد و خندان، گاهی هم اخمو و بداخلاق

خالو، باز هم به استقبالم آمد و میوکنان به دنبالم راه افتاد

سرم را روی میز می گذارم و باز هم فکر و فکر و فکر

این بار دوست جدید، مرا از افکارم بیرون می کشد. دستش روی شانه هایم کشیده می شود و بعد مدت زیادی روی سرم ماند

و باز شروع به حرف زدن می کند و آنقدر خنداندم که اشکم درآمد

می گوید در ماساژ دادن استاد است. اما همسرجان محکم پاشو میذاره رو کمرمو و یه مهرم میره اینور یکشیم میره اونور

تازه باهاش آشنا شدم. اسمش آتناست

مهربون، خونگرم، باوفا.....ماهه ماه

خانم sh دستش رو می بره تو کیفشو زیرچشمی نگاهم می کنه. با خنده شکلات هارو درمیاره

مونا هم با نیش باز، گوجه سبزها رو میذاره رو میز

شبنم پیشنهاد داد که برای عروسی، موهامو فر کنم. مامان میگه یه کوچولو حالتشون بدم فقط. اما خودم میگم همینجوری لخت باشه بهتره. برای لباس هنوز فکری نکردم. روز عروسی، از صبح دانشگاهم. ایشالله که  قاسمی اجازه بده سرکلاسش نمونم تا چندساعتی وقت داشته باشم برای آماده شدن.

زهرا، اصرار داره برای چاپ لینو بریم خونشون. همه به خوبی متوجه اصرارش شدیم. شبنم شد فرشته ی نجاتم و گفت بیاید خونه ی ما.

این روزا تو دانشگاه، خیلی ها با روی خوش میگن که شما فامیل فلانی هستی؟؟ و بنده بله ای تحویلشان می دهم. فایل دور جان، دستم رو می کشه و میگه ماهی اون آقا رو می بینی؟؟ کمی چشم هایم را ریز و درشت می کنم تا ببینمش. سرم را تکان می دهم و یک اوهوم می گویم. فامیل شروع می کند: خیلی آقاست. اسمش محسنه. هر چی خواستی و هر کاری داشتی بهش بگو کمکت کنه. بنده هم ابروهایم را بالا می اندازم و با خنده می گویم، تو این دوسال از کسی تو دانشگاه کمک نخواستم و نمی خوام.

" امروز "

از دیروز حالم بهتره.

برای اولین بار تو دفترچه ی جدیدم، شروع به نوشتن کردم. هرچی که از خودم می دونستم رو نوشتم. خصوصیات خوب و بد. خواسته هام، اهدافم.

امشب باید دو فریم از کتابم رو اجرا کنم. فردا هم کارای شهریارو بزنم.

تا تیرماه کاردانیم تموم میشه.

شاید نشه برای کارشناسی فعلا بخونم. به کار نیاز دارم.