" دیشب "
از پشت تلفن تا می تونه سرت داد بزنه و گوشی رو قطع کنه و تو برای چند لحظه هنگ کنی و گوشی تو دستت بمونه.
بله. دادهای خانم SH، به شدت ناراحتم کرد.
در این پنج سال، زورگویی هایش عذاب داده و می داده.
یاد حرف شبنم می افتم که همیشه میگه: ماهی، اسم تو تو شناسنامه ی خانم Sh. رو تو خیلی حساسه و از دوست داشتنه زیاد باهات اینجوری رفتار می کنه.
بعضی آدما از دوست داشتن زیاد مثل مار دورت حلقه می زنن.
وقتی با رفتن به خونه ی آتنا، مخالفت کردم و گفتم نمیام، به Sh جان برخورد و گفت تو نیای منم نمیرم. وقتی دید هیچ جوره راضی نمیشم برم شروع کرد به داد زدن و.....
" امروز صبح "
این که چشم باز کنی و ببینی شش تا چشم دارن با خنده نگاهت می کنن و تا متوجه میشن بیداری با خنده ی بیشتر میگن: ماهیییی بیا صبحانه، حس خوبیه. کم پیش میاد که صبحانه هارو باهم بخوریم و من از این فرصت استفاده کردم و از بودن کنارشون لذت بردم. دلم خیلی خیلی خیلی برای آبحی بزرگه و داماد تنگ شده. با دیدن عکساشون یه کوچولووووو گریه کردم. دعا کنید زودتر کارشون جور بشه و بیان تهران. الهی قربون اون فسقلی برم من.
یه سر به دانشگاه زدم و یاد sh عزیزم افتادم و خیلی یهویی تصمیم گرفتم دعوت آتنا رو قبول کنم و برم خونشون. تو تاکسی نشستم و تا به مقصد برسم، از خالی بندی های مرد کناری سردرد گرفتم. یعنی دلم می خواست بگم میشه برای چند لحظه سکوت کنی؟؟؟اصلا بلدی حرف نزنی؟؟؟
خداروشکر راحت خونه رو پیدا کردم. هر چی زنگ میزنم میگم درو باز کن، آتنا میگه رمزو بگو تا باز کنم. خلاصه چند دقیقه ای پشت در موندم تا فهمیدم باید بگم ماهی ام. خنده ی دوستان هم تو کوچه پیچید و در باز شد.
متوجه دلیل باز نکردن در شدم. گویا چند لحظه قبل از این که من برسم، یه خانمی که کمک می خواسته زنگ خونه رو زده. اینا هم فکر کردن منم که دارم اذیتشون می کنم. درو براش باز می کنن و میگن اذیت نکن بیا بالا. فکر کرده بودن من همونم.
مثلاااااااااااااا قرار بود کارای چاپمونو تموم کنیم که بازم تموم نشد. مدیونید اگه فکر کنید به جای کار، دیوونه بازی درآوردیم.
خلاصههههه با کلی خرید که شامل دوتا بوم، رنگ، کاغد، راپید و مقوا میشه، خمیازه کشان به سمت خونه رفتم. تو مترو هم مشغول صحبت با چند نفر شدم.
زنگو زدم. صدای دخترخاله جان تو کوچه پیجید: بلهههههههه، کاری داشتید؟؟؟؟ بنده هم بسی ذوق نمودم و کمی شکلک براش درآوردم و از خوشحالی بالاپایین پریدم. خداروشکر تو کوچه کسی نبود و تو اون حال دیده نشدم. شیطنت هم تا دلتون بخواد کردیم و برای عروسی فردا شب برنامه ریزی کردیم.
خوشبختی یعنی همین چیزای کوچولو. زندگی یعنی همین خنده های از ته دل و گاهی بغض و دلتنگی و خستگی.
خوشبختی یعنی صحبت با کسی که بی نهایت دوستش داری و ازش آرامش می گیری.
زندگیت پراز خوشبختی ماهی جآن : ))
فدای تو
سلام ماهی
خوبی؟
با این که گفتی خوش بختی یعنی.....خیلی موافقم
عروسیم خوش بگذره
سلام
ممنون خوبم
تو خوبی؟
ممنونم
چرا با اتفاقای خوب هم گریه میکنی؟ :))
برا دلتنگی بود این بار.
سلام
انشالله همیشه شاد و مسرور باشید
انشالله برای عروس خودتون برنامه ریزی کنید
برقرار باشید. به امید دیدار
سلام




ممنونم
خدا رو شکر که بهت خوش گذشته
دختر خاله هم میخوامممممممممممم
منم خالمو میخواممممممممممممممممم
از کی آرامش میگیری ناقلا؟
عزیییییییییییییییییییییییزممممممممممممممم
الهی فدای تو عزیز مهربون بشم که پر از موج و انرژی مثبتی
سلام عزیز دلممم
خوشبختی یعنی همه اینها که گفتی
خدا نکنهههههههههههه
سلام عزییییییییییییییییزم
خوشبختی واقعا خیلی ساده اما به ظاهر سخت
زیبا نوشتی ماهی حونم
اوهومممم
عزیزمیییییییییی
آره بابا این یعنی خوشبختیییییییییی
مگه قراره چقدر زندگی کنیم..بذار دلمون خوش باشه
والااااااا. شاد باشیم و نیم نگاهی به غم و غصه نندازیم
سلامی دوباره به بلندای اومم به بلندای چی بود؟بلندای خیلی بلنددیگه
باهات موافقم خوشبختی یعنی همینایی که گفتی
خوشبختی یعنی داشتن یه دوست پر انرژی مثل یو که نوشته هاش شاید مایه ی خوشبختیو انرژیه خیلیا بشه …
زندگیت پر از خوشبختیای قشنگو رنگارنگ
عزیزمییییییییییییییییییییییییییییییییی