-
هاجر؟؟؟
دوشنبه 11 آبان 1394 11:27
-
ناهارامروزم
یکشنبه 10 آبان 1394 16:02
-
شنبه نوشت
شنبه 9 آبان 1394 23:37
به قول سمیرا جونم، زندگی زیباست ای زیبا پسند صبح: آبجی بزرگه، به زور خودشو بین من و آبجی وسطی جا داده بود و قصد بیدارکردنمونو داشت. موفق هم شد. شوهرخواهری هم مثل همیشه زودتر از ما بیدار شده بود. بعد از صبحانه، هر سه خواهر رفتیم آشپزخونه و مشغول آماده کردن خوردنی های خوشمزه شدیم. آبجی وسطی ناهار هویج پلو درست کرد. بنده...
-
و دوباره
جمعه 8 آبان 1394 22:37
و دوباره فکرای ناراحت کننده.خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هم ناراحت کننده.
-
پیرزن شماره 2
چهارشنبه 6 آبان 1394 23:45
تو تراس پیرمرد وایستادم تا در باز بشه و بپرم تو خونش ولی باز نشد. آویزون شدم و یه نگاهی به تراس خونه بغلی انداختم. پیرزن، با عینک ته استکانی که به چشم داشت، خم شده رو سینی پر از لپه. موهای سفید و بافته شده ی بلندش، منو یاد مامانه بابام انداخت. موهای هردو به سفیدی ابرای پنبه ای تو آسمونه و به سفیدی پشمک.مامان بزرگ من،...
-
پیرمرد دوست داشتنی
سهشنبه 5 آبان 1394 15:27
روبه روی تراس خونه ی پیرمرد نشستم. در باز شد و پیرمرد مثل همیشه، خوش تیپ و سرحال، اومد تو تراس و مشغول آب دادن به گلدون هاش شد. سعی کردم غر زدنای بچه ها رو به خاطر دیر اومدن استادو اینکه چرا باید از خواب نازشون بزنن و صبح به این زودی بیان دانشگاه، نشونم. دیدن چهره ی خندون پیرمرد و خونش که به نظر بزرگه، بهتر از دیدن...
-
لاغرزشتتتتتتتتت
دوشنبه 4 آبان 1394 12:11
-
شام غریبان
یکشنبه 3 آبان 1394 14:55
-
عکس
پنجشنبه 30 مهر 1394 21:38
-
ماهی نوشت های درون
چهارشنبه 29 مهر 1394 21:55
-
من خوشبختم
سهشنبه 28 مهر 1394 21:45
این سرخ و سفید شدنم خنده ی همه رو درآورد و موجب شد هم کلاسی های عزیزتر از جانم، خیلی محکم لپم رو بکشن. کاش فقط لپ می کشیدن :))) دوستای منن دیگه. یهو جنون بهشون دست میده. . وقتی چاقالو رو از زیرکاغذای تخته شاسیم بیرون آوردم، استاد جان نتونست هیچ ایرادی از کارم بگیره و بنده ذوق کردم زیااااااااااااااااااااااااااااد و...
-
یکشنبه ی من
یکشنبه 26 مهر 1394 18:07
خیلی یهویی، به کمک آبجی بزرگه، یه تغییر اساسی تو هر دو اتاق دادیم. اتاق من تبدیل شد به اتاق کار و فرش اتاقم، کف اتاق آبجی وسطی پهن شد. یه رومیزی و پرده باید بگیرم. الآن که دارم می نویسم، بوی عود تو خونه پیچیده. آبجی بزرگه هم به شدت به بو حساسه. نمیدونم از کجا بوی عود میاد. خلاصه، امروز کلی با آبجی بزرگه کار کردیم....
-
باران
شنبه 25 مهر 1394 17:46
-
من سنجاقم
جمعه 24 مهر 1394 14:33
-
امروز
چهارشنبه 22 مهر 1394 20:16
وقتی استاد وسط انجام فتوشاپ، یه چطوووووووووری کش دار بهم گفت و من یه خوبم کوتاه بهش گفتم، یه خنده ی کج تحویلم داد. مشغول توضیح دادن درس به مونا و زهرا، شدم که استاد ادامه ی خنده ی کجش رو زد و با یه حالتی گفت: به نظرم دختر باادبی هستی. از حرف استاد خوشحال نشدم. بیشتر از بچه های کلاس خوشحال شدم که حرفش رو تایید کردن و...
-
آبجی بزرگه رسید
سهشنبه 21 مهر 1394 18:23
وقتی با خستگی از دانشگاه بیای و آبجی بزرگه در رو به روت باز کنه، تمام خستگی از تنت بیرون میره و می پری بغلش و کلی همدیگرو بوس می کنید. شاد شدم با دیدنش اونقدری که خندم بند نمیومد. زندگی یعنی همین شاد شدنا، خندیدنا
-
ماهی دوربینی
دوشنبه 20 مهر 1394 14:20
-
ماهی شاغل می شوددد
یکشنبه 19 مهر 1394 19:29
اینم از من و یار عزیزم در صد سالگی. هیچم خنده ندارههههههه بعدانوشت: مگه میشه از جلوی پیراشکی های داغ و خوشمزه رد شد و نخورد امروزم انقلاب گردی با شقایق و پیراشکی خورون بود :) امروز رفتم شرکت مورد نظر. قرار بود دیروز برم ولی نشد. یه آقایی در مورد کار باهام صحبت کرد. متوجه استرس بی موردم شد و گفت که جای هیچ گونه نگرانی...
-
پست خوشمزه
شنبه 18 مهر 1394 16:14
ناهار امروز من که با کمترین روغن تو فر پزوندم. خیلی هم خوشمزه شد جاتون خالیییییییی خرمالوهای کال دانشگاه که هفته ی پیش نوش جان کردم کیک تولد سها جونم و امااااااااااااااااااااااااااااا اینم از قندوعسل دوستون دارم به اندازه ی هممممممممممممممممممممممممه ی درختای خرمالو
-
قند و عسل
جمعه 17 مهر 1394 22:31
-
خانم ف جان
چهارشنبه 15 مهر 1394 20:34
-
وقتی وکیل عاشق می شود
سهشنبه 14 مهر 1394 16:43
-
خونم ریختن هی هی
دوشنبه 13 مهر 1394 16:46
-
ماهی نوشت های نهنگ درون
یکشنبه 12 مهر 1394 21:33
-
هلماجونم
یکشنبه 12 مهر 1394 10:53
-
طرح
شنبه 11 مهر 1394 20:56
-
همینجوری نوشت
شنبه 11 مهر 1394 14:59
-
یادم می مونه
جمعه 10 مهر 1394 13:07
-
خورشید چراغکی ز رخسار علیست
پنجشنبه 9 مهر 1394 21:37
-
خرمالو
چهارشنبه 8 مهر 1394 17:44