می نویسم برای روزی که با خواندنش عشق کنم و غرق در حال و هوای امروز شوم :)
شاید یک سال بعد، شاید پنج سال، شاید هم بیشتر. شاید وقتی یک زن سی و چند ساله شدم پا به اینجا بگذارم و دومین روز در خیابان بهشت را مرور کنم و همه ی حس و حال امروز پا به وجودم بگذارد.
و بگویم:هی ماهی دیدی تونستی؟؟ دیدی طاقت آوردی؟؟
میدونی چینودوکسا؟ هیچ چیزی از تو پنهون نمی مونه.. حتی ترس الآنم. ترسم از این که نکنه وقتی سی و چندساله شدم و پا به خونه ی نوشته هام گذاشتم دیگه نداشته باشمت..
می خوام باشی. باشی تا به جای تونستم بگم تونستیم. همینجور که دارم زیر نور ماه به شکوفه ی شب آب میدم بگم دیدی تونستیم؟؟؟ درست روبه روت با همون فاصله ی سه سانتی تو چشمات زل بزنم و بگم دیدی همه ی روزای سخت پشت سر گذاشتیم؟و بعد دیگه هیچ فاصله ای نباشه.. حتی سه سانت.
از روزی که پا به بهشت گذاشتی، درختاش، آسمونش، حتی زمینش یه رنگ و بوی دیگه ای داره.
چه خوب که بهشت را برایم رنگین کردی :)
"امروز شنبه 31خرداد1399 _ ابتدای بهشت"
به اسمش که میرسم:چینودوکسا




چند لحظه مکث میکنم...تصورش میکنم
با خودم میگم: چیه یا کیه که وجودش انقدرر
باعث ارامش و خوشحالی ماهیه...
کنجکاویه دیگه عزیزم تو ببخش
بعد میرم و بقیه رو میخونم و باز میرم
تو حس و حالای خوب ...مث یه رمان شده
برام این نوشته های قشنگت ماهی جونم
همش منتظر قسمت بعدی ام
ای جااانممممممممم


قربونت برم من سمیرای نازم که مث خودم کنجکاوی
سمیرا تو تصور تو این چینودوکسای من چه جوریه؟؟؟؟؟ دوست دارم بدونم.
قسمتای بعدی رو سعی می کنم زودتر بنویسم
ماهی جونم سلام

نمیدونم مخاطب نوشته ت کیه یا چیه؟ ولی میدونم 31 خرداد روز خیلی خوبی برات بوده که بقول خودت ابتدای بهشته
الهی هر روزت پر از آرامش و خوشی 31 خرداد باشه عزیز مهربونم
سلام به روی ماهت بارنم
حالت چطوره خوشگل من؟؟؟
مرسی باران مهربوووونم.
امیدوارم که هرروز و ثانیه به ثانیه ی زندگی هممون پر باشه از آرامش و حس و حال خوب. تو، سمیراگلی، میفروش، من..هممون
سلام خوبی خاله سمیرا
ببخشید توی وبلاگت قسمت کامنت ها بسته اس واسه همین اینجا بهت کامنت میدم امیدوارم بخونیش.
خاله سمیرا پست بعدی ماهی رو حتما ببین واسه توئه.
به من سلام نمیدییییییی
سمیرا جونم بدو بیااااا
سلام ماهی
چطوری ؟ خوبی ؟
تو کم پیدایی ! یا من ؟!
برقرار باشید به امید دیدار
به به کی اومده
خوبین شما؟؟ خلی خوشحالم از حضورتون


جناب میفروش عزیز
امممم خب فکر کنم من کم پیدا شدم. شما که همیشه منو شرمنده می کنید و جویای حالم میشین
اوومممم ..تو تصور من :

مث یه آرامبخشه ناااب و خالص و همیشگیه ..
چون هست دل قرصه و امیدواار ...چون هست
همه چیییز زندگی لذتبخشه ...شیرینه
اصلا انگار که اومده زندگی رو قشنگتر کنه و...
آ قربوووونت برم من آخه سمیرای نازمممم



دقیقااااااااااا
سمیرا جانم کامنتی که برا تو گذاشتن دیدی؟؟؟
پست جدیدمو حتما باید ببینی به درخواست یه دوستی
خواهر زاده ی من؟؟؟ متین یا آرمین؟؟

اون کامنت رو
آقاااا کنجکاو شدم من
کبپی برام نوشته زود تند سریع بیاد بگه
امممم نه متین و آرمین نیستن
کنجکاویتو قربووووون
حتما حتماااا و با کمال میل ماهی جووونم

من عاااشق این ماجراهایی که مینویسی
شدم
آ قربونت برم من
نکنه نکنه نکنه
((دیگه مهم نیست)) برای من کامنت نوشته؟؟؟ آره؟؟؟؟ آخیییی...دلم برات تنگ
شده بود خاله ایییی...اگه خودتی بیا بگو ببینم
اممم من چیزی نمیگم تا خودش بگه
الآنم دارم پستی که بهم درخواست داده بزارمو برات میزارم. فقط نمیدونم رمزشو چی بزنم برا همین بدون رمز میزارم
حدسم ((دیگه مهم نیست)) هست
آفریییییییین
آخی...الهییییی




پس خود خودشه
.
.
.
من خوووبم شکر خدا ...تو خوبی دیگه مهم نیست؟؟؟
آخرش من نفهمیدم اسمت امیر هست.علی
هست.چیه ...آخه دیگه مهم نیست هم شد اسم،؟؟ بزنم لهت کنم الان؟
چطور مطوری؟؟؟
.
..
ماهی توعم برو غازتو بچرون
امیر و علی


ای بترکی تو دیگه مهم نیست
سمیرا گوشتو بیار تا اسمشو بگم بهت
باوشه پ من رفتم
عه پس اسمش امیر یا علی نیست ؟؟
نه بابا امیر کیههه علی کیهههه
امممم اولش " س " داره
عکس تولد یکسالگیم که شکمم قلمبه زده بیرون از لباسم

خریده بودم..

اون دو تا عروسک رو هم تو دوران نامزدیمون.ولنتاین علی برام خریده بود
اون سیویشرت رو هم من برای علی نمیدونم به چه مناسبت
آخی...یادش بخیرررر
چقد با بچه های وبلاگی خوش میگذروندیم و
عکس مکس نشون هم میدادیم.چقدر میخندیدیم.
کاشکی بازم برگردن اون روزا و همه مث قبل
دور هم جمع شیم.
ای تیکه تیکه شه اینستاگرام مرام اینا
ای جااااااااانممم


دلم تنگ شد برا اون روزا
راستی سمیرا تو از زبله خبر داری؟؟
آهان ..ساسان
جدا از شوخی: سعید؟؟؟
آره سعید.
شایدم چیز دیگه باشه
ما که به اسم سعید می شناسیمش
نه عزیز دلم خبر ندارم و انقدم دلم براش تنگ شده هااا
منم خیلی دلتنگشم
جاش خالیه..
مرسی که رمز رو برام نوشتی عزیز دلم
ببخش اخه شماره موبایلتو پاک کردم همون پارسالا.
گفتم شاید حوصله موصله نداری که من زنگ
میزدم و مسج میدادم برا همین پاک کردم جیگرتو برم.
بازم اگه برام دوس داشتی بفرست تا سیو کنم ماهی جونم.
راستی الان حالت چطوره؟؟؟ روبه راهی؟؟
کارا خوب پیش میره نازنینم؟؟؟
خواهش می کنم عزیییزم

خداروشکر خوبم مهربونم
خوب که نه ولی خب سعی می کنم برا خوب پیش رفتن
خاله سمیرا خوبی خوشی سلامتی
دیگه مهم نیستم خوب حدس زدیا
خدارو شکر خوب و خوش و سلامتم با دعای




شما دوستان گل البته
خودت خوبی خاله ای؟؟ مامان و بابا خوبن؟؟؟
چه عجبببب ول کردی اون واتساپ ماتساپ و اینستاگرام کوفتی رو
اومدی پیش ما ..
از بچه های وبلاگی خبر نداری؟؟
هوا چه خوبه

بیا آقای دیگه مهم نیست.. بیا جواب سمیراگلی مارو بده.
کجا هوا خوبه به این گرمی



.
.
.
ماهی جونم بذار خونه پیدا کردنم اکی بشه جریانش
قرار بذاریم بریم بیرون بگردیم دلمون وا شه
با فاطمه و مهتاب دوستای قدیمیم قرار گذاشتیم ماهی یه دو بار کوه بریم انشالا
باهات هماهنگ میکنم توعم بیای .خواهرتم دوست داشت بیاد .خوش میگذره
حالا من یه چی گفتم تو باور نکن. گفتم سرمو گرمو گرم کنم شما دوتا حرفاتون بزنید

چندوقت پیشا عکسامون دیدم با چادرای گل گلیمون
چقد خوب بودا.. انگار نه انگار بار اول بود که همو دیدیم. انگار که سال هاست همو می شناسیم

ایشالا که به زودی زوووود یه خونه ی خوب پیدا می کنید و تو و علی آقا یه نفس راحت می کشید. غصه نخوریاااااا.. این روزاهم میگذرن به زودی
من دلم برا تجریش تنگ شده
چه خوووووب
کامنت قبلی کلی حرف نوشتم نمیدونم چرا پرید
یه مدته تصمیم گرفتم برگردم بلاگفا و بنویسم .
همه خوبن خداروشکر ، تو چطوری خاله ، علی آقا مامان سوری بقیه چطورن ، هنوزم واسه پرنده ها دونه میریزی
آره آره تجریششش
لکسااامون وااای
منم سیو دارمشون تو
خیلییی قشنگن
لب تابم ...دلم برات تنگ میشه میرم نگاه میکنم
آره نازنینم انگار سالهاس همو میشناسیم اصن..
عزیز دلممم بارها بهت میگم و بازم میگم:
خیالت رااحته راحت از من.آدم اذیت کنی
نیستم خداشاهده...صد سالم بگذره بازم
بهم اطمینان خواهی داشت..به جووون
مامانم
قربونت برم من سمیرای مهربوووونمممم


هنوزم حالم مثل قبل خوب نیست. گمونم دیگه نشم ماهی قبل.. مث اون سال ها که تازه اومدم وبلاگ.. با کلی انرژی و حال خوب.
میدونم عزیزکم.. میدونم چقد ماهی و گل. این خیلی وقته بهم ثابت شده که بهترین دوست بودی و خواهی بود تا همیشه
واقعا خوشحالم از پیدا کردنت و بودنت
مطمئن باش همیشه هم از دوستی باهات راضی خواهم بود و لذت می برم.
سمیراجانم پارسال اصلا حالم خوب نبود.. یادمه یه بارم تلفنی باهم صحبت کردیم. یه جورایی خودمو از چشم همه مخفی کرده بودم و نمی خواستم که باشم. کلن نابود بودم اون مدت
حیف دیگه اون روزا برنمی گردن..
خو دوباره بنویس تنبل خان

ما هم خوبیم خاله فقط گرفتاری های زندگیمون
زیاد شده و گاهی فقط میدوعیم
آره دونه میریزم هنوووزم و ازشون میخام
دعام کنن...خیلییی دعام کنن ...
.
.
.
اون ادرس وبلاگتو بنویس بیام اونجا یه کمم وراجی کنم.سر این دختر طفل معصوم درد گرفت انقدر اینجا کامنت خوند و جواب داد
راحت باشین. من اینجام برای رضایت و شادی شماها
از بچه ها بی خبرم فقط با ماهی در ارتباطم .
شهرزادی رو سالی یبار پیام میدم ، یه دونه ازدواج کرد ، فرانک رو باهاش در ارتباطم ، الهه مامانش فوت کرد ، زبله هم که بی خبری ولی تو خبر داری ،
با اون زن یزدیه هم دورادور در ارتباطم مرجان یا مژگان بود اسمش گمونم
کلاغی و فرشاد رو بی خبرم
شادی ...
دلم برای شادی خیلی تنگ شده خاله خیلی
یه دقه بپرم وسط حرفتون؟
من از فرشاد خبر دارم. خوبه.
از کلاغی هم تا همین چندماه پیشا خبر داشتم ولی دیگه نه.
جون تو خبر ندارم منم از زبله جان جانم..
دلم براش یه ریییزه شده ...خیلی بانمک و
دوست داشتنیه..
الهی بگردم برای الهه جون ...خدا بیامرزه مامان
نازنینشو...آخی
بقیه رو هم کم و بیش میشناسم و ارادت دارم
بهشون ..سلام منو بهشون برسون .
الهی بگردمت ماهی جون..باورت میشه منم
مث تو شده حس و حالم ...گاهی به زووور
خودمو سر پا نگه میدارم و میخندم...
درک میکنم نازنینم.من تو رو خیلیی دوس دارم
راحت باش ...
ماها زیادی احساساتی هستیم و دل نازک..
زودی میشکنیم ...لطیفیم..خیلیی لطیف
عزیزم
شرایط خیلی سخت شده... ماهاهم کم تحمل و به قول تو دل نازک..
فرشاد همون سیستم منظورتونه بچه ها؟؟؟
وای کلاغی هم خیلی بامزه س ...
من ولی از هیچکدوم متاسفانه خبر ندارم
جز همینایی که اینجا وبلاگاشون رو میخونم و حرف میزنم
تارک دنیام
سیستم میستم من یادم نی
ولی اونم مث من اهل نوشتنه. البته قلمش از من بی نهااااایت بهتره.
گمونم زمان وبلاگش هم می نوشت
ای جانم وبلاگ شادی زیاد سر میزدم..
دختر سر زنده و شادابیه...الهی هر جا هست
تنش سالم باشه...یادش بخیر عکس
کودک درونامون رو که زبله برامون انتخاب کرده
بود رو .شادی جان ادیت کرد ...دارمش سیو تو لب تابم
میذارم یه روز وبم تجدید خاطره شه
ماهی نوشتی سیستم میستم یادم نی

با لهجه ترکی خوندمش ..انقدر بامزه شد
تک و تنها تو خونه نشستم خول و چل شدم
,وای دختر خدا نکشتتت
وای منو یاد اون عکس ننداز که حرصم میگیره ، میدونستی نصف زحمت اون عکس پای من بود بعد شادی یادش رفت عکس دوران کودکیمو بزاره
الهیییی...آره آره...

راستی یادته یه وبلاگ ساختی و برا زبله
خواستی تولد بگیری؟؟ اومدی یکی یکی به ما گفتی و
ما هم اومدیم نوشته و عکس گذاشتیم براش
آخی...راستی خاله ای درس و دانشگاهت تموم شد؟؟
آره درسش تموم شده دیگه بچمون بزرگ شده
سلام
خاله سمیرا این چند روزه افتادم تو خط مرور کردن بلاگفا و آهنگ پیرهن صورتی رو پیدا کردم کلی خندیدم
الکی مثلا من خاله سمیرام

به من سلام نمی کنی؟
سمیرا این پیرهن صورتی برا منم فرستاد
وای پیرهن صورتی
تو محل کارم ساعت خلوتی

یادته پس
نشستم برا خودم خوندم و ضبط کردم و گذاشتمش
وبلاگم
ماهی ببین دوستت چه صدایی داره
میدونی سیمیرا دیشب که صداتو شنیدم پیرهن صورتی می خوندی یهو زدم زیر گریه. به دیگه مهم نیستمم گفتم.
دوست خوش صدای خودمییی