همه ی روز دختر رو همراهی می کنه. ولی شب که میشه بیشتر می چسبه بهش و خودشو تو دستای مُشت شده ی دختر جا میده.
به چشمای دختر، که برقشون تو تاریکی دوچندان شده خیره میشه که بعد از خیس شدن گونه هاش میگه: چه خوش رنگی تو! دوستت دارم، شاید به خاطر رنگت که به رنگِ دنیای درونمه. شایدم به خاطر این که برام نفسی دوستت دارم.
مکالمه ی بینشان تازه شروع شده بود که چشمای دختر بسته شد، جمع شد، پشت پلک ها و همه ی صورتش چروک و چروک تر شد. انگار چیزی از درون به قفسه ی سینه اش مُشت می کوبید.متنفر بود از این صداهای هولناکی که با بالا نیامدن نفسش از گلویش بیرون می آید و اتاق را پر می کرد. دست های مُشت شده ی عرق کرده اش را باز کرد و آن را بیرون کشید. باز هم یادش رفته بود درش را باز بگذارد. این بار درِ آبی رنگ همکاری کرد و زودتر از دفعه های قبل باز شد و خود را به صورت دختر نزدیک و نزدیک تر کرد. آنقدر نزدیک که هیچ فاصله ای بینشان نبود. مثل عضوی از صورتش به لب ها و دهانش چسبید. یک، دو، سه، شاید هم چهار بار در دهان دختر به صدا درآمد. بیرون که آمد بدنه ی کوچک و آبی رنگش با دستان کم جانِ دختر نوازش شد و گوش هایش بین صدای نفس های کوتاه و بلند دختر این جمله را شنید: صدای زندگی میدهی تو!
اسمت را گذاشته ام نفس! نفسِ آبیِ من :)
+ نفس دارم چه نفسییییییییخوش رنگ نیست که هست
صبح تا شب، شب تا صبح باهام نیست که هست
پای حرفام نمیشینه که میشینه
دیگه چی از این بهتررررررر؟؟؟
+امیدوارم هیچ وقت همچین نفس کشیدنی رو تجربه نکنید :)
++ باران جانم، سمیرا گُلی مهربونم، جناب میفروش عزیز و دوست داشتنی، خوشحالم که بعد از این همه مدت بازهم تو این دنیایی کوچیکی که همه ازش کوچ کردن و رفتن، همدیگرو پیدا کردیم.
باران جونم ببخشید وبلاگت شد پاتوق ما و کلی اونجا حرف زدیمپرحرفی های بنده رو عفو بفرما
انشاله که همیشه شاد و سلامت باشی عزیزدلم
اوهوع اوهوع...مردم چه با نفسشون هم




تیتیش مامانی حرف میزنن
.
.
.
عزیز دلم عزیز دلم سعی کن ادکلن و اسپری کمتر استفاده کنی..
اگه روزه میگیری موقع افطار اول اول ابجوشی که یه کم ولرم شده رو بخور و بعد بقیه ی افطارتو .و اگر هم مثل من روزه نمیتونی بگیری .صبح ها ناشتا اول همینو که گفتم بخور و بعد صبحانه
بعدددد از وایتکس و مواد شوینده ای که بوی
این مدلی دارن دوری کن .
پونه .اویشن .چای کوهی .غذاهای نرم و ابکی .قرص جوشان ویتامین سی
بخورررر.
چیزی نیست ..تنگی نفس رو منم تجربه میکنم گاهی ولی با ورزش های هوازی و
این چیزا که بهت گفتم خوب میشم.
پاشو بیا خونمون آهنگ بذارم برقصیم
روزه که نمی گیرم سمیراگُلی.
اره یادمه اون دورانی که برا بار اول اینجوری شدم تو هم درگیرش بودی. چه روزای سختیمپشت سر گذاشتیم..
فعلا که قرنطینه کروناییم
اییینقدر هم زبون نریززز
منه مادرشوهر به اندازه ی کافی پخمه
و

خندیدناااا
ذلیل و دلسوز عروس هستم
.
.
.
فدای روی ماهت
مزه میده این با هم بودنااا
جان جان چه مادرشوهر دلسوزی دارم من
پخمه و ذلیل چیههه
آره خیلی خوب بود