کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

امروز، ماهی با خنده های کش دارش، از وجودم بیرون زد! :)

آنقدردلم هوای نشستن زیر درخت خرمالوی دانشگاه و حس کردن خنکای اندک پاییزی روی گونه هایم و خیره شدن به تراس پر گل خانه ی پیرزن و پیرمرد را کرد که نمی دانم زمان چطور گذشت و من، زیر درخت خرمالوی پربرگ نشسته بودم و صدای خنده ام در گوش خودم به تکرار افتاد و برگ ها تکان تکان می خوردند. چشمانم گاه ثابت می ماندند بدون حتی یک بار پلک زدن، و گاه این سو و آن سو به دنبال نمی دانم چه می گشتند، گاهی هم تاریک می شد..خیلی تاریک!

باز هم آن ماهی با شیطنت و خنده های کش دار و صحبت های نمایشی اش، از وجودم بیرون زد!

شیرین بود این که لحظاتی را غرق در خنده شدم. فقط و فقط خنده بود و درخت خرمالو و خنکای پاییزی که قلقلکم می داد و نوازش می کرد گونه های برجسته از خنده ام را.

خنده های مختلف. یکی ریز می خندید، یکی بلند و تیز، دیگری در دل می خندید و عیب می دانست خنده اش در گوش کسی بپیچد. تعدادی هم با چشمانشان می خندیدند، آن هایی هم که دستشان بهم می رسید، لپ هایم را بین انگشتانشان تحت فشار قرار می دادند. و من....من چطور می خندیدم؟ یادم نیست!!

بگذارید از قبل ترش بگویم. قبل از خنده ها.

همه ی آن هایی که می شناختمشان و دلم تنگشان شده بود( البته به جز عده ای اندک که هیچ گاه دلتنگشان نمی شوم!)، در کلاس کوچک طبقه ی دوم نشسته بودند و صدای استاد مداحی به گوش می رسید. با بالا و پایین پریدن هایم همه شان را متوجه حضورم کردم و حال نوبت آن ها بود که استاد را متوجه حضور یک عدد ماهی دلتنگ و شیطون که لحظه شماری می کنه برای تموم شدن کلاسشون، کنن.

شیرین بود دستان بزرگ و کوچک، نرم و زبر را در دستانم فشردن و در آغوش کشیدن هم.

نشستن سر کلاس و گوش دادن به صحبت های استاد زاهدی، کلی انرژی بهم تزریق کرد و چقدر حسرت خوردم به حال تک تک دخترایی که سر کلاس نشسته بودن. و چقدر ناراحت شدم از اون هم بی حوصلگی و تنبلی و گوش ندادناشون به درس.هیچ ذوق و علاقه ای از خودشون نشون نمی دادن و این خیلی بده. برای یه کنفرانس دادن ساده ی چند دقیقه ای، به التماس و خواهش و تمنا افتاده بودن و که استاد دلش به رحم بیاد و بی خیال بشه!

موضوع کنفرانس همونی بود که من خیلی خوب ازش میدونم. " کودکان ". دلم خواست همون لحظه شروع کنم و هر چی میدونم رو براشون بگم. ولی من دیگه دانشجو نیستم! با خنده ای کش دار به شقایق گفتم که می تونم کمکت کنم. تنها پسر کلاس، "احسان" با خجالتی که تو عمق چشمای پربرقش دیده می شد، گفت: میشه کمک منم کنید؟ و بعد همه خندیدیم.

چه خوبه این که یکی خودش بهت اجازه ی سرک کشیدن تو آرشیو پر از کارش رو بده! احسان  واقعا هنرمندانه کار می کنه.

بعضی ها خیلی زود به شناخت می رسن. مثلا همین سه تا دختری که کنار هم نشسته بودن و هی تو گوش هم پچ پچ می کردن و زیر چشمی نگاه می کردن. آخر یکی از این سه نفر طاقت نیاورد و حرفایی رو به زبون آورد..

+ امروز با خنده های کش دار به پایان رسید..

+ این عکس مربوط به آخرای سال 94 که دانشجو بودم و زیر همین درخت خرمالویی که خیلی ازش می نویسم نشسته بودم.

 

این عکسم برای اوایل 94:

دلم تنگ شد برا اون روزا..

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیرا پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 00:50

ای من به قربون این چهره ی نازت بشممممم

چقدددد خوب که یه عاااااالمه انرژی مثبت به سمتت اومد و شارژ شدی

با خوندن پستت این انرژی های مثبت به سمت ما هم اومد

والا

خدا نکنهههه

روز خوبی بود..یعنی خودم سعی کردم یه روز خوب برا خودم و دوستام بسازم. و موفق هم شدم

بهامین پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 19:20 http://notbookman.blogsky.com

سلام عزیزم دلم
ماهی خوشگلم الهی همیشه بخندی عزیزم
چقدر زود دیر میشه .باخوندن متن پراز احساست منو بردی به تایم دانشگاه خودم.
دل منم تنگ شد واسه اون روزا
الهی همیشه بخندی عزیزم.
باز جمله ای از متنت را تجربه کردم اینکه به ادمی جواب رد بدی و اون بخواد نفرین کنه ....

+راستی آقا کاوه وبم کامنت گذاشت و گفت نتو نسته کامنت به تو بده و ناراحته
گفتم من به ماهی میگم

سلام بهامین مهربونم.
خوبی نازنینم؟
واقعا...خیلی زود دیر میشه..
ممنون عزیییزم. ایشالا که هممون همیشه و همیشه خندون باشیم.

آره متوجه شدم. انگار کامنت هاشون نمی رسید.
ممنون که گفتی عزیزم.

maryam1 سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 19:43 http://www.nimkatesiyah.blogfa.com

سلام ای جان آبجی خوشکلم حالت چطوره چقدر دلم برات تنگ شده بود

سلام مریمی مهربونم.
خوبی تو؟؟؟؟ منم دلم خیلی برات تنگ شده عزیزدلم.
حالت چطوره؟

دلنوشته های نیایش دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 13:51

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺸﻖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺰﻡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﻣﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺅﻳﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺍﻟﻔﺖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺁﻏﺎﺯ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻴﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺸﻘﻬﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﻭﺡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺰﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﺍﻩ... ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ .....ﺍﻣﯿﻦ......

دلنوشته های نیایش دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 13:52 http://niiyayesh1351.mihanblog.com/

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺸﻖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺰﻡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﻣﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺅﻳﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺍﻟﻔﺖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺁﻏﺎﺯ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻴﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺸﻘﻬﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﻭﺡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺰﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﺍﻩ... ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ .....ﺍﻣﯿﻦ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد