یادآوری کردم
گذشته را
بچگی را
خانه ی بزرگ پدربزرگ را
آن کیسه ی برنجی را که مادربزرگ در یکی از اتاق ها به دیوار تکیه داده بود و شده بود تخمه ی ما بچه ها.
من بودم، پسرخاله بود و خواهر مو فرفری اش.
اول پسرخاله شروع به خواندن کرد با بلندگوی خیالی اش و من و موفرفری تخمه خوران، تشویقش کردیم.
و بعد فرفری بلندگو را از دست برادرش گرفت و شروع به خواندن کرد. پسرخاله دست کوچکم را از تخمه پر کرد و با خنده گفت: یه کم دیگه تو باید بخونی.
اما من خجالت می کشیدم. لپ هایم گل انداخت و به این فکر کردم که موفرفری چطور می تواند اینقدر راحت بخواند و برقصد؟
بالخره خواندم.
بلندگوی خیالی را پرت کرده و قصد فرار از اتاق را داشتم که انگشتم لای در ماند. ناخنم سیاه شد. درد داشتم اما گریه نکردم. با بغض قورمه سبزی چرب و خوشمزه ی مادربزرگ را خوردم.
یک بار هم از دیوار باغ رو به روی خانه ی مادربزرگ بالا رفت و با چند خرمالو برگشت. شلوارش خاکی و پاره شده بود.
یادم است در کوچه ی مادربزرگ در خاک و خول برای خودش بازی می کرد. من هم رفتم. خاک بازی کردیم..
یک بار هم خاله زری، با آن روپشتی توری سفید، برایم تور بلندی درست کرد و به موهایم زد. شال سفیدش را هم دور تنم پیچید و شد لباس عروس!
پسرخاله کت و شلوارش واقعی بود، اما لباس عروس من کار دست خاله!
در بازی خاله ها و آبجی ها، شده بودیم عروس و داماد و با خجالت دست هم را گرفتیم و در حیاط راه رفتیم. بقیه هم کل زنان پشتمان آمدند و چیزهایی روی سرمان ریختند. مادربزرگ در حالی که پای دراز کرده اش را می مالید و زیر آفتاب نشسته بود، بلند بلند خندید و زیر لب چیزهایی گفت. پسرخاله قر می داد. خوشحال بود، درست مثل یک داماد واقعی.
بزرگتر که شدیم از هم دور و دورتر شدیم!
هیچ وقت فکرش را نمی کردم روزی برسد که دیگر کنارمان نباشد.
رفت. با حالی بد رفت. شاید سال ها بعد با دیدنش متعجب شوم چرا که مردی جا افتاده خواهد شد.
برای خداحافظی رفتم. همه را به فالوده مهمان کرد و برای من که این روزها از فالوده بدم آمده، دو بستنی خرید و من با بغض یکی را خوردم. پرسیده بود چه بستنی بگیرم؟ و من با خنده گفته بودم: عروسکی. هم عروسکی خرید و هم بستنی مورد علاقه ی خودش رو.
هر چه تلاش کردم تا گریه نکنم نشد.
صدایش شنیده شد: دلم تنگ میشه براتون.
تا سر کوچه همراهمان آمد. هیچ نگفتم. بغض داشتم.
دست تکان داد و گفت: گریه نکن دیگه. زنگ میزنم.
دیگر هیچ نگفت.
رفت.
+ پرسیدم: اون جا بستنی عروسکی هست؟ و گریه هامان پر شد از خنده هایی تلخ..
سلام
خوبید ؟
منم خوبم
چه خوب که رفتی اون قدیما ، و چه حال خوشی داشتی
خب یه کم بیشتر میموندی ؛ من که عاشق اون موقع ها هستم
برقرار باشید . به امید دیدار
سلامممم
شما که خوبی منم خوبم
میفروش کاش تازه اون وقتا بود..
کاش پسرخاله نمی رفت..
من چرا الان بغضم گرفته؟؟چرا اشکام در اومدن؟؟
ماهییییییییییییییییییییی جوووووووووونم
ای جونم عزییییییزممممم
لادنم این روزا همش بغض دارم و میرم تو گذشته.
لادن دلم تنگ میشه برا پسرخاله..
نگران نباش عزیزم
میتونی بری دیدنش اون میاد ایران میبینیش
واسه کار رفته یا تحصیل؟
فدات بشم.
آره می تونم برم..
برا کار رفت.
خیلیم خوبه ک.خوشحال باش اونجا میره کار میکنه و پیشرفت میکنه : ))
حستو نمیتونم درک کنم چون من واسه افراد خیلی کمی دلم تنگ میشه اونم کسایی هستن ک برام خیلی خاصن مث تو : *
واسه همین نمیگم درکت میکنم ولی مطمینم تو قوی تر ازونی هستی ک بزاری همش بغض بیاد و لحظاتت خراب بشه.بجاش برای پیشرفت کارش و سلامتیش دعا کن عزیزکم : **
خدا خودش مواظبش باشه..
تو عزییییییزدلمییییییی لادن ناز و مهربونم.
چشم عزیزم. براش دعا می کنم و غصه نمی خورم :)
چه خوب گفتی از قدیما . چقدر دلم خواست . چه خبر دوست جونم خوبی ؟ کسالتت بهتر شد عشقم؟
عزییییییزممممم
بهترم خداروشکر. تو خوبی؟
به به
به به
به به به و به و به و به
آبجی ماهی کم پیدا
چه عجب ازین طرفا
بابا یه سری به مام بزن
در سفره ی ما رونق اگر نیست صفا هست
حالت چطوره ماهی
خوبی سعید؟ چه خبرا؟
عاقا من خوبدم یک تنه فدای تو و اون دل تنگت بشم. باشه؟
سلام عزیزدلممم
الهی هرچه زودتر پسرخاله برگرده پیشتون و از دلتنگی بیرون بیایی
با هم تلفنی در ارتباط هستید ماهی جونم؟
خدا نکنه نازنینمممممم
سلام بارانم. خوبی عزیزم؟
دیگه برنمی گرده.
آره حرف میزنیم. کلی هم عکس می فرسته.
خیلی وقته خیلی از وبلاگ ها تبدیل به کوچه های بن بست شده اند. اگر مایلید برای رونق دادن به وبلاگ نویسی در کنار نرم افزارهای شبکه اجتماعی با ما همگام شوید، به سایت فیدلاگ که تازه افتتاح شده یه سری بزنید و با عضویت در آن، سرویس منحصر بفرد آن را که در ایران توسط هیچ سایت دیگه ای ارائه نمیشه دریافت کنید. با استفاده از این سرویس، به محض انتشار یک پست جدید، چه توسط شما و چه دوستانتان، همه دوستان از آن مطلع می شوند و در بخش پیوندهای وبلاگتان، علاوه بر عناوین صفحات دوستان، آخرین مطلب آنها نیز نمایش داده می شود. و البته این لیست بر اساس تاریخ انتشار مطلب نیز مرتب می گردد. توضیحات بیشتر در سایت http://feedlog.ir
سلام عزیزم
خوبی؟؟
نوشته ات منو برد به قدیم
چقدر زود دیر می شود
سلام بهامین جان
خوبم عزیزم. تو خوبی؟
واقعا...خیلی زود دیر میشه..
خدا رو شکر
خبر جدید این که جمعه همین هفته تو شهر ما مسابقات آفرود برگزار میشه
چند نفر از خانمای مدال آور آفرود هم شرکت می کنن
آفرود که می دونی چیه؟
ماشینای شاسی بلند مخصوص تو یه پیست مخصوص مسابقه میدن
منم از داورای مسابقاتم
وااااااای چه خووووووب
به به آقای داور
ماهی فکر می کنم حالت زیاد خوش نیست
حوصله حرف زدن نداری آبجی درسته؟
آقای داور حالش چطوره؟
+ راستش مثل قبل حوصله ی نوشتن ندارم. خیلی دوست دارم مثل قبل روزنوشت داشته باشم اونم با کلی جزئیات.
گاهی وقتا خودمم نمیدونم خوبم یا نه!
سلام ماهی
آدم پسرخاله ش رو ناراحت نمی کنه، اونم پسرخاله ای که دوستت داره ، شایدم ناراحتش نکردی، امیدوارم که ناراحتش نکرده باشی. خوبی خودت؟ نیستی پیام های من به دستت رسید؟ خوش بگذرون فیلم ببین جاهایی که دوس داری برو؛ باید حالت همیشه خوب باشه. خدا به همراه پسرخاله
سلام کاوه جان.
ممنونم خوبم. تو چطوری؟
چیزی نیومده بود انگاری.
سعی می کنم خوب باشم. خیلی خیلی ممنون که به یادمی کاوه ی مهربان.
خدا را شکر که پسرخاله سلامته
فقط دور شده ... همین
سلامته... جایی زیر همین آسمون نفس میکشه
خورشید و ماه را میبینه
فقط دور شده... و دوری چاره داره
آره تیلوی عزیزم
خدارو هزاااااار مرتبه شکر
خوبی؟ ممنون خوبم، هیچی از نظرا و پیامهای من رو دریافت کردی؟ ازت بی خبر بودم اینترنتم که کلا نابود شده فصل انت خاب ات شده اینترنت دوباره خوابش میاد. دوچرخه خریدی؟ خیلی قشنگ نوشته بودی دلم برای پسرخاله سوخت
خداروشکر. بد نیستم.
تو خوبی؟ حالت چطوره؟آره فکر می کنم نرسیده نطراتت.
نه نخریدم کاوه. فعلا نمی تونم بخرم.
این روزا همش به فکرشم. مثل برادر نداشته ام دوسش دارم. نگرانشم.
ماهی ماهی ماهی ماهی ماهیییی
نمیدونی وقتی میخونم چیزایی رو که نوشتی انگاری برای چند دقیقه از تمام چیزای بد دور میشم !
بی اغراق
جوووونم عزییییییزدلم
خیلی خوشحالم از این بابت سارس بانوی نازنینم
دیگه رفته بعضی سختیا واسه محکم شدنه اما بهاش سنگینه هرکسی قد خودش میکشه. واسه دوچرخه هم هرکمکی ازدستم برمیاد بگو؛ اگه بتونم دریغ نمی کنم. خدا به همراش اما منم اونجوری که تو گفتی ناراحت شدم.
اوهوم.
کاوه جان خیلی خیلی ممنونم. همیشه به من لطف داری و ممنونم ازت. اگه تهران بودی می گفتم بهم یاد بدی دوچرخه سواری رو چون هییییییچی بلد نیستم.
دامادمون قول داده بهم یاد بده.
ممنونم. خداروشکر حالش خوبه..
سلام ماهی
کجایی !!؟ معلوم هست !!
برقرار باشید. به امید دیدار
سلاااااامممم
حال شما؟
من همین جاهام. میام میرم. گاهی خاموش دوستان رو می خونم گاهی هم روشن.
به یادتونم.
سلام
خوبی ماهی؟
چه خبر حالت خوبه ؟
بهتری؟
سلام سعید
ممنونمممم خوبم.
تو چطوری؟
چه خبرا
کم پیدا شدی خواهر
سلامتی
سلام حالت خوبه؟
من الآن شرمنده ی تو و همه ی دوستانم.
دارم یه پست جدید می نویسم و به زودی ثبت خواهد شد.