کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

با بالن دیگران آرزو کردم! :)

 مشغول نوازش شاهی های مادر در تراس می شوم. نگاهی به حیاط خانه ی قدیمی روبه رویمان می اندازم. مرضیه دستی برایم تکان می دهد و با صدای خیلی بلندمی گوید: میای پیش ما؟

من هم  با خنده ای کش داااااار می گویم: اگر آتش روشن کنید میام. ترقه ها مانع رسیدن صدایم می شوند  و باز حرفم را تکرار می کنم.  به سرعت پا به خانه شان گذاشت. شاید می خواست خواهر کوچکش را هم از رفتنم باخبر کند. هنوز نمیداند رشته ی مورد علاقه اش چیست. خواهر کوچکش هم کلاس ششم است. من از آن ها ریزه میزه ترم! قدشان از من هم دارد بالا می زند. یا من زیادی ریزه ام، یا آن ها زیادی درشت.

اندکی بعد با تاریک شدن هوا، باز هم پا به تراس می گذارم. برادرش مشغول روشن کردن آتش است و مرضیه انگار که زمان آمدنم به تراس را می داند، سرش را بالا می گیرد و با خوشحالی برایم دست تکان می دهد. قبل از آن که برادرش سرش را بالا گیرد  خود را پنهان می کنم و صدای خنده ی مرضیه به گوش می رسد. رو به خواهرش می گوید: برای کی دست تکان میدی؟؟ کسی نیست اون بالا که! من هم در حالی که به دیوار چسبیده ام، بی صدا می خندم.

زنگ خانه به صدا درآمد. با لهجه ی شیرینش می گوید: آتش آماده است. منتظرتیم.

مانتوی بنفش گل داری را که آبجی برایم دوخته تن می کنم. روسری بنفش با دایره های صورتی کم رنگ را که مادر برایم خریده، سر می کنم. مادر در حالی که رشته های پلویی را دسته کرده و از وسط نصفشان می کند می گوید: ماهی مادر، نسوزی تو آتیش. مواظب باش. خوش بگذره.

در تاریکی، دور آتش حلقه زده اند. به استقبالم آمدند. از هیچ کدامشان خجالت نکشیدم. اما از پسر صاحب خانه کشیدم. خیلی هم خجالت کشیدم.  آنقدر در دل به خود ناسزا گفتم که چرا آمدم پیششان. او اما آرام بود و خنده بر لب داشت. برایشان عجیب بود که تا به حال ترقه نینداختم! برایشان عجیب بود که بلد نبودم از روی آتش بپرم!

نوه ی صاحب خانه مان با لحن بچه گانه و شیرینش می گوید: بابات یادت نداده؟ نگاهی به پدرش می اندازد و می گوید: بابای من هرسال برام وسیله های بی خطر می گیره و با هم چهارشنبه سوری می گیریم.  پسر صاحب خانه نگاهی به دخترش می اندازد و دستش را به روی چانه می گذارد. دستی بر سر دخترک می کشم و هیچ نمی گویم.

بعضی مردها پدری کردن ازشان می بارد! محبت کردن را بلدند و چقدر خوب بلدند با دخترشان رابطه ی خوب برقرار کنند. اطرافم پر است از پدرهای نمونه.

با لحنی آرام می گوید: حداقل از کنار آتش بپر. مراقبتم. لبخندی تحویلش می دهم و آرام می گویم: دخترت درست گفت.  کنارم می ایستد. در چشم هردویمان شعله های آتش دیده می شود.

رو به مرضیه گفتم: تا به حال بالن هوا نکردم. تو کردی؟ در حالی که از حیاط شان برایم صندلی می آورد، می گوید: تا دلت بخواد هوا کردم. تا به حال در کوچه مان روی صندلی ننشسته بودم، آن هم در شب! آن هم جلوی آتش و نورهای زیبا در آسمان. می گویم: ولی امشب قراره یه دوست خیلی عزیز برام بالن هواکنه و برام آرزو کنه. کاش می شد خودمم این کارو کنم.

اندکی بعد موتوری جلوی پایمان می ایستد. برادر مرضیه با کلی بالن پیاده می شود. بالن بنفش رنگ را سمتم می گیرد و با خنده می گوید: رنگ مانتوتونه. اینو شما هوا کن. دو خواهر و پسرعمه اش ریز ریز می خندند!

خوشحال شدم بابت بالن، و  از سنگینی نگاهش معذب.

پسرصاحب خانه بعد از خنده های معنی دارش نجاتم داد و رو به برادرمرضیه گفت: دخترها را می برم پشت بام ساختمان خودمان تا بالن ها را هوا کنند. و من چقدر خوشحال شدم با حرف پسر صاحب خانه و رفتنمان. خنده ای تحویلش دادم. قبل از رفتن به پشت بام جلوی خانه ی عروس صاحب خانه توقف کردیم و پسر صاحب خانه به دنبال فندک رفت. عروس هم کله ای در آسانسور کشید و  با دیدن من تعجب کرد چرا که هیچ سالی پیششان نمی رفتم. با خنده ای شیرین مرا در آغوش کشید و حواسش هم بود که قاشق روغنی اش را به لباسم نزند.

بالن مرضیه خراب شد و بالا نرفت. ناراحت شد انگار.  دلم نیامد بالن بنفش رنگ را هوا کنم و  سمت مرضیه گرفتم. قبول نکرد. برایش یادآوری کردم که قرار است دوستی مهربان در دوردست ها  برایم بالن هوا کند.  نمی شود که من دوتا دوتا هوا کنم و تو هیچ. بعد هم همگی می خندیم و برای بالا رفتن بالن های دخترها دست می زنیم.

به ستاره ها چشم دوختم. با هر بالنی که در آسمان می چرخد، آرزویی می کنم.

بدون آن که چیزی بگوید دستم رادر دستانش می فشارد و می گوید: مائده من شما رو خیلی دوست دارم. میشه بعضی وقتا بیای خونمون؟؟

می گویم به یک شرط می آیم! به شرط آن که تو حیاط قشنگتون کنار درخت و باغچه بشینیم.

چقدر دلم خانه ی قبلی مان را خواست. همسایه مان گلبهار را. دلمه های شب چهارشنبه سوری اش را.

این هم از چهارشنبه سوری من  :)

نظرات 30 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 08:49 http://www.zowragh.blogfa.com

خوشحال شدم از این که بهت خوش گذشته
خب مامانم با خودت می بردی به بابا هم اس میدادی از سر کار بیاد اون جا
ماهی خیلی از حس های من و تو شبیه همه
منم عاشق نشستن تو حیاط و کنار باغچه ام
اصلا دوس دارم صبحانه مو کنار باغچه سفره بندازم

آره شب خوبی بود و کلی با همسایه ها حرف زدم. سعید، من شده بودم مثل مادربزرگاهم می ترسیدم از رو آتیش بپرم و هم این که بلد نبودم چیزی بترکونم. یهو دختر همسایه رفت برام صندلی آورد گفت بگیر بشین. منم نشستم و اونا دورم حلقه زدن. کلی هم نصیحتشون کردم حتی برای انجام بعضی از کارهاشونم ازم راهنمای خواستن
مامان قربونش برم داشت رشته پلو درست می کرد و کار داشت.
آخ گفتی سعید. یعنی اینقده دوست دارم یه خونه ی حیاط دار داشته باشم. باغچه داشته باشم و حوض. با یه درخت انگور. یعنی میشه؟؟ میشه من در آینده صاحب همچین خونه ای بشم؟ حتی اگه واقعا صاحب همچین خونه ای نشماااااا اصلا ناراحت نمیشم، چرا که به راحتی می تونم تو خیالاتم تو همچین خونه ای زندگی کنم
فکر کنم خونه ی شما حیاط داره. آره؟؟

تیلوتیلو چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 10:32 http://meslehichkass.blogsky.com/

نمیدونم چرا از نوشته هات کشفت نمیکنم
هر نوشته ای حالی داره که منو با خودش میبره تو دنیای تو
و هر نوشته بهم حالی میده که میفهمم خیلی خوب مینویسی
هر بار میام اینجا یا خنده تا پشت گوشم کش میاد... یا قطره ی اشکم میچکه و این یعنی اینجا پر از حسه...
دلم میخواد تا بینهایت برات بنویسم...

تیلوی عزیزم خوشحالم که با خوندن نوشته هام، پا به دنیای من می گذاری.
و ناراحت از این که بعضی نوشته هام موجب میشه چشمای قشنگت بارونی بشن.

میفروش چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 11:20

سلام ماهی خانوم
( البته با رخصت از خسرو خان )
حالتون چطوره ماهی کوچولو موچولو
خوشحالم چهارشنبه سوری بهت خوش گذشته
من که از توی اتاق بیرون نرفتم ، بچه ها هم همینطور
قبلنامیرفتیم پشت بوم بالن هوا میکردیم ،امسال کنسل کردیم
یه چیز بگم !؟خداوکیلی تا حالا حتی یه سیگارت هم پرت نکردم!!
اما بعد
خدا خیرشون بده همسایه و دختراش رو که خنده کش دار و بدون کش به لبت آوردند ، ایشالله همیشه در کنار خونواده شاد و مسرور باشی .
راستی نگفتی لهجه شیرین مرضیه خانوم چه مزه ای بود ! مال کدوم شهر و استان بود !!؟ ( فضول نیستماااااا از اینکه تو یادت رفت بگی تعجب کردم !!) . الحمدلله جمع تون هم جمع بود ( عروس صاحب خونه پسر صاحب خونه و مرضیه و آبجیش و داداشش و ...(جای سمیرا و باران خالی) بالن آرزوها هم که فرستادی و برات فرستادند ایشالله به همه آرزوهای خوبت برسی .
خُب میتونی حیاز مرضیه اینارو حیاط قدیمی خودت تصور کنی و مرضیه را گلبهار صدا بزنی و بگی برات یه کم دلمه بار بذاره ! این که کاری نداره ! داره !!؟
برقرار باشید. به امید دیدار

درود بر میفروش عزیز و دوست مهربان و دوست داشتنی ام
اینجا خونه ی خودتونه. چرا اجازه آخههههه
خدارو هزااااااااار مرتبه شکر خوبم. اگه این سرفه ها دست از سرم بردارن عااااااااالیم.
شما چطوری؟ حالتون خوبه؟
عه چرا نرفتین؟؟
جدی؟؟؟ اصلا پرت نکردی سیگارت هم؟
آره واقعا خدا خیرشون بده.
مرضیه خانوم ترک می باشن. خیلی شیرین صحبت می کنه. می خواد بدون لهجه با من حرف بزنه ولی نمی تونه برای همین خیلی حرف زدنش شیرین میشه.
آره جای همتون خالی بود.
میفروش اگه برم خونه ی مرضیه عکس می گیرم و نشونتون میدم
مرضیه با این سن کم که بلد نیست دلمه درست کنه.

سمیرا چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 15:12

پس حسابی بهت خوش گذشته چهارشنبه سوری

دیشب علی تا رسید خونه گفت:

واااااای بیرون انگار جنگه

گفتم :اره خط مقدمه

بس که سر و صدا راه انداخته بودند بچه محلا

ولی خدایی شادی مردم رو دوس دارم و لذت میبرم

آره خوش گذشت سمیرا جونم. جات خالی



مردم که شادن حس خوبی به آدم دست میده

لادن چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 17:13

سلام عشق زیبای من : ))
من دورت بگردم عزیزم.چقده تو ماهی ک همه دوست دارن
خوب شد من نبودما وگرنه پسرهمسادتون رو تو اتیش کباب میکردم.هیچکی حق نداره ب ماهی من نگا کنه خودم چشماشو در میارم : ))

+برات بالن هوا کردم عزیزکم.تازه چندتا بالنم گرفتم واسه سیزده بدر ک بازم برات روشن کنم.
من تو رو قربون خوشکل خانوم : ****

+مامان خوشکلتم از طرف من محکم بماچشا محکمممممممممممممممم

سلام یکی یه دونه ی مهربونم. یعنی اینقده دلم می خواد پیشم بودی و محکم بغلت می کردم
نههههه همه دوسم ندارن لادن. خیلی ها هستن که چشم دیدنم رو ندارن!
اصن من واسه همین پسر همساده زیاد نمیرم پیش خواهراش.

+ وااااااااااای خیییییییییییییلیییییییی ممنونم نازنینم. دستت درد نکنه لادن مهربونم

+ چممممممممممم. خیییییییلیییییی محکم ماچش می کنم

مهرزاد چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 20:17 http://www.ghooyetanha.mihanblog.com

رخی آدمها تو را خوب بلدند
مثلا میدانند
کدام آجر نصفه ی دیوار دلت را
بیرون بکشند
تا دیوارت یکسره
فرو بریزد ...:

خسرو چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 20:30 http://shabb.blogsky.com

. درود . در پای کامنتی یک آدرس نوشته ای . . و من به
. آن آدرس رفتم . . وااای مال سال 1392 بود و من حیران
. که اون عکس خانم کجاست ؟؟ خدا . . باور کن از فرهاد
. فرهادترم . . مگر چندتا
. ماهی سیاه کوچولو داریم ؟؟ . لطفا بنویسید تا کنون
. چند بهار را دیده اید و در چه مقطع تحصیلی هستید .
. و بدین طریق مرا سپاسگذاز خود کرده اید .

سلام خسرو خان.
عهههه آدرس بلاگفا رو گذاشتم؟؟؟ متاسفانه بلاگفام خیلی وقت پیشا نابود شد و دیگه نتونستم بهش دسترسی پیدا کنم! اینقدر غصه خوردم آقا خسرو اماااااااا نا امید نشدم و باز هم وبلاگ ساختم و بیشتر دوستام رو پیدا کردم

من ترانه پانزده سال دارم
21 سالمه و چندماه پیش کاردانی گرافیگ رو گرفتم. انشاالله سال آینده برای کارشناسی می خونم. فعلا شرایط خوندن رو نداشتم.

خسرو چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 20:32

. درودی دیگر بار . لطفا با آدرس به وبگاه . . شب . .
. بیائید . ممنون و متشکرم .

درود
چشم.
خواهش می کنم

پیک پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 00:09

چقدر خوب(لبخند)درک کردن این که دوستی از ظاهر قضیه بیشتره خیلی مهمه


بله..خیلی مهمه.

باران پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 00:18 http://baranoali.blogfa.com

آهای آهای خانوم گل.... من خییییلی دوستت دارم

سلام ماهی عزیزم
خوشحالم که چهارشنبه سوری بهت خوش گذشته
هیچ اشکالی هم نداره که تا حالا ترقه نترکوندی. اصلا چه معنی داره ... ایششششش

من بالون هوا نکردم ولی از راه دور کلی دعات کردم. الهی به همه آرزوهای قشنگنت برسی عزیز مهربونم ... آمین
سمیرا گلی و جناب میفروش رو هم خیلی دعا کردم

آ من قربونت برم الهییییییییییییییمنم دوستت می دااااااااااااااااااارم

سلام نازنینم
خوبی؟
والاااااااااااا. ترقه چیه اصننننن

فدای تو بشم من که اینقده ماهی.
آمین..
ممنونم عزیییییییییییزم

باران پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 00:19 http://baranoali.blogfa.com

ععععه ببخشید یادم رفت بگم مرسی برای رمز عزیز دلم

فدای تو بشم من. خواهش می کنم

سعید پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 08:42 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام ابجی
صبحت به خیر
آره حیاط داره اما حیاط این خونه مون کوچیکه
من از بچگی تو خونه های با حیاط بزرگ بودم
آقا بزرگمم سه تا باغ انگور داشت که گاهی وزن یک خوشه انگورش به 3 کیلو می رسید
یاد اون روزا به خیر

سلام
صبح بخیر سعید جان
خوش به حالت. حیاط کوچیک هم خوبه.
واااااااااای باغ انگور
منم بچه که بودم خونمون یه حیاط کوچیک داشت. همش تو حیاط بودم من. فقط شبا برا خواب تو خونه می رفتم

لادن پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 12:03

ماهی میدونی چی شده؟؟؟؟ : ))
سعید ب عنوان بنده پاک خدا برگزیده شده و شده دایی من : ))
تو ک خودت میدونی این سعادت نصیب هرکسی نمیشه : ))
++خب همینقدر نوشابه بسه یا بیشتر باز کنم؟ : )))

عهههههه جدی؟؟؟؟ :)))))
بهله که نصیب هر کسی نمیشه :)
+اجازه میدم بیشتر باز کنی

+ لادن امروز مردم از خستگی. به شدت نیاز به خواب دارم ولی باز اومدم کامپیوترو روشن کردم! تازه شبم نمی خوابم. باید اسب رو تموم کنم

لادن جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 00:28

باز ک حرف زشت زدی.قهر کنم باهات هان؟؟؟؟ : (

+عزیزمی تو خب گل من ب این فک کن ک وقتی تابلو تموم بشه مامانت چقده خوشحال میشه : ))

+اصن تابلوعی ک ماهی بکشد عشق عسد : ))
خوشبحال مامانتا
ای ام خیلی زیاد حسود : ))


نهههه قهر نکن

وای که چه کیف میده وقتی خوشحالیش رو ببینم

برای تو هم خواهم کشید

کاوه جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 01:17

خیلی خوب بود لذت بردم. آفرین (نمی دونم به چی آفرین گفتم اما دلم میخواست بگم)
منم چارشنبه سوری توی یه خونه باغ بزرگ با نخلایی جوان اما بالغ که با یه دیوار کاه گلی خوشگل محصور شده بود بودم من و دوستم بودیم و خانواده مالک خونه باغ دور هم جمع شدن آجیل خوردن و ترانه های دهه چهل گوش دادن و ... خندیدن و توی روستا صدای هیچ ترقه ای نیومد فقط توله ها دسته جمعی به صورت سرسام آور گاهگاهی زوزه می کشیدن.
ماهی من کشته حریم خصوصیتم زنده باشی ماهی جان.



چه خوووووووووووب

+ حریم خصوصی ماهی چه می باشد مگر

قربانت کاوه ی عزیز. همیشه شاد باشی و بخندی

+ کاوه من همش میام اون کنارهای خوشمزه ای رو که کف دستت ریختی رو می بینم.

لادن جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 01:39

ماهی جووووووووووونم خیلیییییییی زیاااااااااااد دوست دارم : ))
: ***

تو عزییییییییییییییزدلمییییییییی
ماااااااهیییییییییییی
مهربووووووووووونییییییییییی
خوش به حال من که تو کنارمی و منو غرق مهربونی هات کردی.
لادن، یکی از اتفاقات خوب سال 95، آشنایی من با تو بود :)

خیلی دوستت می داااااااااااارک دختر ناز و مهربون :)

خانوم خونه جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 02:23

عزیزم خدا رو شکر که بهت خوش گدشته ماهی///
یه غمی رو توو نوشته های خیلی وقته حس میکنم نمیدونم چرا...
امروز همکارم همش اشک میریخت یاد تو افتادم یاد اون مدتی که اصلا نمیومدی وب و همش تنها ...
دلم میخواست میشد بیام پیشت...
ایشالله بزودی اتفاق بیافته

خداروهزااااااااار مرتبه شکر..

هم غم و هم شادی، چیزایی هستن که همیشه و همیشه باهامونن! هر دو باهمن و عجیبه که هیچ وقت از هم جدا نمیشن!
وقتی همه ی وجودمون پر میشه از شادی، فوری غم هم به دنبالش میاد و ترکیبشون گاهی غیرقابل تحمله! گاهی هم تحمل می کنیم و تحمل می کنیم و تحمل می کنیم!
همین است زندگی

اون مدت از همه فاصله گرفته بودم. فکر می کردم تنهایی لازمه! اما بدتر شدم. با این که میدونیم دوری از دوستانم حالم رو بدتر می کنه، باز هم گاهی دلم می خواد تنها باشم. اصلا هیچ جا نباشم.

الهی فدای تو بشم من. هر وقت دلت خواست بگو تا همو ببینیم. قبل از این که بیای تهران چقدر برنامه ریزی کردیماااااا ولی تا الآن هنوز فرصت نشده همدیگه رو ببینیم.
انشاالله تو سال 96 روی ماهت رو می بینم اگر دوست داشته باشی

+ انشاالله مشکل همکارت حل میشه. از ته ته ته دلم براش دعا می کنم که سال جدید تو چشماش جز اشک شوق نباشه..
انشاالله حال هممون همیشه و همیشه خوب باشه و هیچ وقت غم به دنیال شادی ها نکنه.

دوستت دارم خانوم خونه ی مهربونم.

کاوه جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 15:45

والا آخر سال سرم شلوغ بود نتونستم جایی برم وگرنه کنار مفتی اونم با حق انتخاب در انتخاب طعم و اندازه هیج کجا وجود نداره تا چند وقت دیگه کویر میشه بهشت جهنمی آخر ساله و سال نو خیلی نزدیک، برات آرزوی همه خوبیها رو دارم امیدوارم هرچی عمر اضغرآقا کوتاه بود عمر تو بلند و پربرکت باشه.
راستی چرا همه نقاشا اسب میکشن؟ نقاشیتم تکمیل شد بذار ببینیم و لذت ببریم.

ممنونم کاوه ی عزیز و دوست داشتنی
اصغرآقا که بنده خدا خیلی زود رفت.
کاوه من عمر بلند دوست ندارم.راستش با این که از مرگ و اون دنیایی که هرکسی یه جوری ازش تعریف کرده می ترسم، دوست دارم قبل از پیری برم اون ور.

راستش من اصلا به فکر کشیدن اسب نبودم. یه روزی رفتم دانشگاه به دوستان و استادام سر بزنم، دیدم ژوژمان تصویرسازی دوستامه. یکی از بچه ها اسب کار کرده بود و نتونسته بود برجستگی های بدنش رو دربیراه. ازم خواست کمکش کنم. منم تا قبل از اومدن استادش، دست به قلم شدم و روی اسبش کار کردم. اون روز تازه فهمیدم که من چقدر به کشیدن اسب علاقه دارم و البته اندکی هم استعداد. برای همین دست به کار شدم.
چشم حتمااااااا

خانوم خونه جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 20:52

یعنی من یه تنه فدای تو مهربونیات و حال دلتو و صورت ماهت...آخه تو چیقدر مهربون و دوس داشتنی هستی...
ایشالله و ایشالله بشه سال جدید همو ببینیم...
تو وتقعا دختر ماهی هستی و ماهی برازندته عزیزم...
قربونت بشم ممنون که دعا میکنی ایشالله به هر چی میخوای برسی و خدا دلتو شاد کنه و همیشه خنده مهمونه لبای نازت باشه
عاشقتم خانوم خوشگله

تو عزییییییییییییییییزدلمی
انشاالله..
ممنون خانوم خونه جونم

بهامین شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 02:21 http://notbookman.blogsky.com

چه خوب بهت خوش گذشته عزیزم

فدای بهامین نازم بشم من

میفروش شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 10:51

سلام ماهی کوچولو خوبی
( با کسب اجازه از خ - خ )
چه حال و چه احوال !؟ خونواده محترم خوبند ؟ آوش خان خوبه ؟ بقیه خوبند ؟ سلام برسونید
پیشاپیش نوروز باستانی رو به شما و خونواده محترم تبریک میگم و براتون در سال جدید بهترینها رو از دهنده بی منت مسئلت دارم . و امیدوارم تنتون سالم دلتون خوش و آرامش توی زندگیتون جاری باشه .
برقرار باشید. به امید دیدار

سلا میفروش عزیز
شما چطوری؟

خوب که چه عرض کنم....فکر کنم تنها کسی که خوبه، آوش خانه!

خیلی خیلی خییییلییییییییییی ممنونم میفروش عزیز. منم سال نو رو پیشاپیش تبریک میگم و برتون بهترینا رو آرزو می کنم.
لحظه ی تحویل سال دعا یادت نره میفروش

خسرو شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 12:38 http://shabb.blogsky.com

. درود . خسرو را در لینک ها ندیدم .
. بنویس . . ای خسرو عزیزم .
. وگرنه از حسادت . . . میرم برج میلااااا د . پرت می
. کنم پائین . . . دستمالم را . خودم با آسانسور میآیم
. پس نه . . . بخاطر شما خودمو پرت می کنم .
.

سلام آقا خسرو
چشم. " آقا خسرو عزیز " لینکتون می کنم

لادن شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 14:22

سلام
سلام
ای زندگی سلاااااااااااااام
ای نوروووووووووز سلاااااااااااام

ماهی جونکم منم خوشبختم ک تو ابجی خوشکله منی : ))

ماهی جونکم عزیزکم احتمالا موقع تحویل سال نت نداشته باشم پس عیدت مباااااااارک نازگلم
موقع تحویل سال برام دعا کنیا قربونت برم

سلاااااااااااام سلااااااااااممممممممم
به به چه پرانرژی

تو عزییییییییییییییییییییییییزمییییییییییییییییییی

فدای تو بشم من عزییییییییزم.
عید تو هم مباااااااااااااااااااااارک نازنینم
چشم حتما برات دعا می کنم. تو هم زیاد برام دعا کن

سعید یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 12:42 http://www.zowragh.blogfa.com

غم و غصه تو نبینم آبجی
کی ناراحتت کرده
عکس رنگی بده جنازه سیاه و سفید تحویل بگیر

سعید مهربون، عادت کردم به بعضی کارهای اطرافیان! ولی این بار کاسه ی صبرم لبریز شد و نفهمیدم چی کار کردم!
دیوانه شدم!

خانوم خونه یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 17:23

سلام عزیزم...خوبی ماهی جونم ؟
اقا شما حق نداری غمگین باشیا گفته باشم...
اخر سالی ببینم صورت ماهت غمگین خودم میام قلقلکت میدم..

سلام خانوم خونه ی مهربونم
خوبم عزیزم.
چشم

میفروش یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 18:23

سلام
(با اجازه خ _ خ )
خوبید ماهی کوچولو موچولو
روز زن بر شما شیرزن عرصه فضای مجازی مبارک
برقرار باشید. به امید دیدار.

درود بر میفروش عزیز

ممنونم. خیلی خیلی خییییییییلیییییییی ممنونم و خوشحال شدم بابت تبریکهمیشه و همیشه به من و دوستان وبلاگی لطف داری میفروش عزیز

ZahRa ❤ MahDi یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 19:51 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

خوش ب حالت که بهت خوش گذشته
من ک تو خونه بودم

منم که بیرون بودم فقط بقیه رو نگاه می کردمکار خاصی نکردم خواهر

ZahRa ❤ MahDi یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 19:55 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

شیشه عطر بهار، لب دیوار شکست و همه جا پر شد از بوی خدا
همه جا آیت اوست ، نوروزتان مبارک

سلام ماهی جونم، خوبی گلم؟
ان شاءالله سال جدید پر از اتفاقای خوب و قشنگ برات باشه ان شاءالله هیچ وقت ناراحتی نباشه..
سر سال تحویل منو دعا کن فدات شم



سلام زهرای نازم.
خوبم عزیزم. تو خوبی؟
ممنونم مهربونم
محتاجیم به دعا. حتما منو دعا کنیااااااا
عیدت مبارک. برات آرزوی بهترینارو دارم نازنینمانشاالله که سال جدید برات پر باشه از خوبی های بی پایان.

ZahRa ❤ MahDi یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 20:10 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

راستی ماهی موضوع رمز چی بود؟

همون رمزی که فرستادم؟؟؟
اممم راستش قرار بود دیگه رمزی بنویسم برای همیشه ولی باز پشیمون شدم. یکی از آشنایان میاد وبم و من تازه متوجه شدم! ولی باز با خودم فکر کردم و نتیجه این شد که رمزی ننویسم و اجازه بدم اون هم بخونه با این که دوست ندارم.

ZaRa ❤ MahDi دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت 09:09 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com

اهان منم خوشم نمیاد اشناها وبلاگمو بخونن

بخونن. کار بدی نمی کنیم که.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد