کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

امروز :)

 

گاهی خیلی خوب خود را از دلتنگی در می آورم. مثل امروز که با مونا هماهنگ کردم  به بهانه ی خرید، خانم SH را جنب سینما بهمن بیاورد. همین کار را هم کرد.

دلتنگ درخت خرمالو و نشستن روی نیمکت زیرش هم شدم.

به پاساژ نبوت می روم و این بار به سید محل نمی گذارم و به مغازه ی کناری اش می روم. فایل آوش را باز می کند و یک جااااااااان کش دااااااااار می گوید به عکس هایش. تقویم سال جدید را درست کردم و عکس آوش را رویش زده ام. یکی برای خودمان، یکی هم برای آبجی بزرگه، یکی دیگر هم برای مادر داماد.

فلش را کف دستم می گذارد و با خنده می گوید: خاله ای؟؟؟

نگاهی به تقویم های چاپ شده می اندازم ومی گویم بله.

هنوز تا ساعت 4 مانده و پیاده رفتم و رفتم و رفتم. رسیدم به همان مغازه ی شیشه ای. پیرمرد بین کاکتوس هایش نشسته و انگار که دارد در سکوت باهاشان حرف می زند!

لبخند زنان پا به مغازه می گذارم و سکوت را می شکنم. از جا بلند می شود و مثل همیشه با مهربانی خوش آمد می گوید. انگار که مدت هاست با کسی جز کاکتوس هایش حرف نزده. می گوید و می گوید و می گوید. بین کاکتوس ها نشسته ام و ماندم کدامشان را با خود به خانه ببرم. هر از گاهی هم نگاهی به پیرمرد می اندازم و حرف هایش را با تکان سر تائید می کنم. حتی از ته دلم هم می خندم با شنیدن بعضی حرف هایش.

چیزی نمانده به 4. پا به کافه قنادی می گذارم و یک پک  شش تایی از آن نون خامه ای تیله ای ها می گیرم. و تا به بهمن برسم قلبم تند و تند می زند. پشت دیوار پنهان می شوم و بعد از بیرون آمدن sH و مونا، بیرون می پرم. قیافه ی  SH، دیدن داشت.

بیرون آمدن از آغوش sH سخت است و  نشدنی! مگر آن که خودش ول کند.در حالی که استخوان هایم در آغوشش به صدا درآمدن، به فکر له شدن نون خامه ای ها بودم.

هر چه می گویم و هر کار می کنم، مونا با اندکی ناراحتی می گوید: ماهی جات خالیه تو دانشگاه. اصن همه جا جات خالیه...بعد هم سرش را پایین می اندازد و انگار که بقیه ی حرف هایش را قورت می دهد!

SH هم می گوید: همین الآن تو مغازه ی بهمن که داشتیم رنگ می خریدیم گفتم جای ماهی خالیه، که یهو تو جلوم سبز شدی.

گشتی هم در فروشگاه افق می زنیم. چقدر کتاب های تصویرسازی گران اند!

صدای sH، بین آهنگی که در فروشگاه در حال پخش است،  به گوش می رسد: ماااااهییییییی تو دست به کاترت خوبه، بیا این مقوا رو برام با کاتر ببر.

من ماندم و چشم های متعجب خریداران عزیزی که تو فروشگاه بودن. بایدم چشماشون اون شکلی می شد. یکی که دست به کاترش خوبه  بینشون در حال قدم زدن بود.

هزینه ی کاتر کردن هم شد یه بوس.

اونقدر تو فروشگاه همه فکر کردن من فروشنده ام، که دلم خواست برم فروشنده بشم.

یه گشتی هم تو ولیعصر زدم بعد از رفتن دوستان.

چشمم خورد به دخترکوچولویی که که با جورابایی که تو دست داشت، بین مردم می چرخید. اونم چشمش خورد به من و یه لبخند زد.

گفت: خاله  میشه برام ساندویچ بخری؟ من ناهار نخوردم.

دستشو گرفتم و دوتایی کلی با هم راه رفتیم. به ساندویچ فروشی که رسیدیم دستمو کشید و گفت نمی خوام!

گفت خاله خودتو کوچولو کن. منم خم شدم و تو گوشم گفت: میشه به جای ساندویچ برام چیپس بگیری ؟؟؟ آخه می خوام برم سینما از طرف مدرسه.

هر کار کردم براش ساندویچم بگیرم قبول نکرد و گفت نون پنیر داره تو کیفش.

با یه ذوقی پا گذاشت تو سوپرمارکت و خوراکی برمی داشت.


امروز تو متروی تئاترشهر یکی خودکشی کرد و خودشو انداخت جلوی قطار! خداروشکر من ندیدم و اون لحظه اونجا نبودم.اگه می دیدم که سکته می کردم.

با بدبختی تونستم سوار اتوبوس بشم و خودمو  برسونم خونه.


اینم از کاکتوس هایی که امروز خریدم

بفرمایید تقویم سال جدید

نظرات 22 + ارسال نظر
لادن دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 00:38

واقعا چرا من ازین خاله ها ندارم هان؟ : ))
تو بیا و خاله منم باش : ))
با اینکه عکسا برام باز نمیشن ولی مطمئنم ک تقویم و کاکتوسایی ک گرفتی عاااااااااالی ان : ))

ماهی دووووووووستتتتتتتت دااااااااارم : ))

از طرف من اوش رو ببلع : ))

+دیدن دوستاتم خیلی خوبه ها کلی خوشحالم ک خوشحالی
منم بیام تهران و ببینمت مثل خانم ش بغلت میکنما : ))


باشه. خاله ی تو هم میشم.

منم دوستت می داااااااااااااااااااااااااااااااااارمممممممم یکی یه دونه ی مهربونم

وای لادن یه روز که نمی بینمشاااااااا کلافه میشم از دلتنگی.

آره خیلی خوب و لذت بخشه دیدن دوستان.
باشه هر جور که دوس داری بغلم کن


+درباره ی اون موضوع هم بگم که باشه. تعارفم نخواهم کرد

میفروش دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 10:29

سلام
خُب دَمِ سینما بهمن بودید به منم میگفتیدمی اومدم !
پاساژ نبوت کجاست دیگه !؟ سید کیه !؟ منو میگی!!؟
شیرینی! منم پایه ام هاااا .البته فقط شیرینی فرانسه!
یه وقت برای آقایون کاتر نکنی ! هواست باشه !!!
میگماااااااا میشه برای منم از شیرینی فروشی فرانسه یه دسر شکولاتی یا نسکافه ای بخری! با یه شیرکاکائو داغ ؟ حاضرم وایسم اونجا جوراب هم بفروشم !!
برقرار باشید. به امید دیدار

درود بر میفروش عزیز و مهربان
حالتون چطوره؟
اتفاقا همش به یادت بودم. یعنی هر بار میرم انقلاب فکر می کنم که شاید شما رو هم ببینم.
پاساژ نبوت بین ایران فیلم و سینما بهمنه. کارای تبلیغاتی و چاپ و بنر و اینا رو انجام میدن. سید هم تو همین پاساژ مغازه داره. آقا سید بسی موجب ناراحتیم شده بودن خیلی وقت پیشا. و منم دیگه نرفتم کارم رو انجام بده.
میفروش، همیشه کاتر تو کیفمه ولی هیچ وقت ازش استفاده نمی کنم برای آقایون چون می ترسم
میشه با پاشنه ی کفشم بترسونمشون؟؟
وای دلم خواست میفروش. خیلی دلم خواست دسر
بله می خرم برات اما بعد از فروش همه ی جوراب هات

سعید دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 13:16 http://www.zowragh.blogfa.com

اتفاقا خاله منم چند تا کاکتوس مردنی داره
چند شب پیش یکی از کاکتوساشو بردیم خاکشو عوض کنیم که خاله کلی پیش آقای گل فروش چغولی منو کرد منم سرمو انداختم پایین هیچی نگفتم امممممماااااا بعد که اومدیم بیروننننننننننن ......

مردنی
سعید خدا نکشت. یعنی با دیدن کامنت هات حتی اگه خنده دارم نباشن از ته دل می خندمخدا خیرت بده.
چراااااااا؟؟؟ مگه چی کار کرده بودی؟؟؟ هان؟؟
آقا سعید، خاله رو اذیت نکنااااااااااااااا. اذیتش کنی با من طرفیااااااااااااا

حامد دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 15:25 http://hamed-92.mihanblog.com/

دیدن دوستای قدیم و زنده کردن خاطرات خیلی لذت بزرگیه بعضی وقتا باید از وقتها و روزمرگیهامون بزنیم تا به لذت برسیم

چه کاکتوسهای خوشکلی منم دوست دارم گل نگه دارم ولی نمیتونم هر روز رسیدگی کنم
دست خاله درد نکنه با این تقویم
خدا حفظش کنه ان شاءالله سالم و صالح باشه

درود بر آقا حامد. خوش اومدین.

بی نهایت لذت بخشه بودن با دوستان خوب.

گل و گیاه رسیدگی می خواد ولی خوبی کاکتوس اینه که تو شرایط سخت هم می مونه و اونقدری رسیدگی نمی خواد. مثلا هر یه هفته ده روز باید بهشون آب داد.
ولییییییییییی کاکتوس ها نیاز به صحبت و گوش دادن به آهنگ دارن :) کلا گل و گیاه ها خیلی بهتر رشد می کنن اگه باهاشون حرف بزنیم.
ممنونم

باران دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 17:00 http://baranoali.blogfa.com

ماهی عزیز من چطوره؟
سلام عزیز دلم
چه کاکتوس های خوشگلی... چه دکور خوشگلی. ماهی عزیز و هنرمند خودمی دیگه

ای جاااانم چه کار وبی کردی برای فریبا کوچولو خوراکی خریدی. دستت درد نکنه ماهی جونم

وووووی وووووی ووووی این تقویم رو ببین . عکس عای آوش کوچولو رو ببین. دلم ضعف رفت
خیلی خوشگل شده تقویمه . مبارک باشه

خوبم عزیییییییییییییزم
سلام بارانم
تو خوبی عزیزم؟؟
قابل شما رو ندااااااااااااره باران نازم

وای باران اینقده ناز بود این فریبا کوچولو. دلم می خواست کلی بگردونمش و با هم خوش بگذرونیم ولی دایی و برادرش منتظرش بودن.

آقایی که داشت تقویم رو برام چاپ می کرد، همچین کیف کرد با دیدن آوش. تازه گفت چشماش ریزه و مثل چشمای شما درشت نیستببین چه دقتی داشته
ممنونم. سلامت باشی بارانم

نگین شیراز دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 20:45 http://www.parisima.blogfa.com

واااااااااااای خدای من این تقویمه!! چقدر خورررررردنیه

الهی که خدا حفظش کنه و ببخشه به بزرگترهاش

کاکتوس ها هم مبارکت باشه خانم گل...

ماهی جان وقتی پسرم کوچیک بود به کاکتوس میگفت خاکتوس!!!
بعد میگفت مامان خاکتوس همون خاک تو سره؟

بمیرم واسه اونی که گفتی خودشو انداخته زیر قطار..
خیلی وحشتناکه ...
هر روز صدها نفر از جلوی آدم رد میشن کسی چه میدونه تو دل هرکدومشون چه خبره ؟؟
خدا صبر بده به خانواده اش ...



ممنون نگین عزییییییییییییییییییییزم

سلامت باشی مهربون.

خاکتوسخاک تو سر
چه بامزه بوده این آقای مهندس تو دوران کودکی.

خدا نکنه.
خیلی ناراحت شدم. همش به فکرشم. به فکر خانواده اش..

لادن دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 22:18

منم گل و گیاه دوست دارم اینقده دوس دارم ی خونه داشته باشم ک یه باغچه بزرگ داشته باشه و توش انواع و اقسام سبزیجات و میوه و گل و گیاه بکارم : ))

پس مث همیم.
لادن من در آینده ای نه چندان دور، صاحب یه خونه ی قدیمی میشم که تو حیاطش یه درخت انگور داره و یه حوض پر از ماهی.
کنار حوض هم یه عااااااااااالمه گلدونه.
آی ام خیال پرداز

لادن دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 23:19

اگر رویاهاتو باور داشته باشی واقعی میشن : )
میشه منم ب خونت دعوت کنی؟
اووووووم چ گلدونایی دوست داری؟میخوام وقتی میام خونت برات گلدون بیارم واسه دور حوضت : ))

+ازین انگور دونه ریزا ک بهم چسبیدن و کوچولوان باشه لدفن من ازون انگورا خیلی دوس دارم : ))

یکی از رویاهامو باور دارم. خییییییییییلییییییییی باورش دارم.
لادن من بیشتر وقتا تو رویام! بعضی ها میگن که خوب نیست همش تو رویا بودن. ولی وقتی من تو رویاها حالم خوبه، پس خوبه. ترجیح میدم جایی باشم که حالم خوبه :)
بله که میشه. اصن تو بیا با من زندگی کن :)))
من همه ی گلا رو دوست دارم.
شمعدونی خیلی دوست دارم :)
لادن یه همچین خونه ای رو داشتن آرزومه. باید به آرزوم برسم.
آره از همون انگورایی که تو دوست داری. خونه ای که توش به دنیا اومدم، یه دونه از همین درختای انگور داشت..یادمه تو خاله بازی هام با برگ اون درخت غذا درست می کردم

لادن دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 23:54

منم همش خیال پردازی میکنم ماهی جونم
باورت میشه گاهی گیج میشم ک این مثلا رخداد واقعی هست یا رویا: ))
اکثرا هم واقعی میشنا مثلا مث تصادف چند وقت پیشم : /

راستی در روز تولدم بابام ماشینمو فروخت : )

منم برات شمعدونی میارم قرمز و نارنجی : ))
راستی میدونستی گله لادن هم مثل گله شمعدونیه تقریبا : ))

+واقعا میزاری من باهات زندگی کنم؟بعد میشه کنار حیات یه تختم بزاریم اونجا صبحونه بخوریم؟ : ))

بعد میشه دوچرخه هم بخریم دور حوض دوچرخه سواری کنیم؟ : ))
ازین ابپاش گنده ها هم بگیریم حیاتو ابپاشی کنیم : ))


+حالا بهت ثابت شد من از تو خیال پرداز ترم؟؟؟؟ : )))

عهههه تصادف کردی؟؟؟

چرا فروخت؟؟ به خاطر تصادفت؟ شایدم می خواد بهترشو برات بخره.

آخ جون. بی زحمت چندتا بیار. آخه هم برا کنار حوض می خوام هم کنار پله ها
نه نمیدونستم. واستا تو اینترنت یه سرچ کنم ببینم

بله که میزارم. واااااااااای آرههههههه یه تخت خوشگلچایی رو هم تو این کمرباریکا می ریزیم

لادن من دوچرخه سواری بلد نیستم. باید بهم یاد بدی :)

آره آبپاشم بگیریم. تو رو هم آبپاشی می کنماااااا

بعضی وقتا هم تو حیاط یه دیگ بزرگ آش می پزیم و چادر گل گلی سرمون می کنیم و با کاسه ی آش میریم دم خونه ی همسایه های مهربونمون. بعد در حالی که رومونو با چادر گل گلی گرفتیم، پسر همساده میاد دم در و یه دل نه صد دل عاشقمون میشه

+ اصن خیال پردازی عالیه :)

نفس سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 08:30 http://roozanehayeyekkarmand.blogsky.com/

ماهی خانوم خاله آوش غایبی!
قربون او لپاش واقعا!
ماشالله

لپاشو باید گاز گرفت :)))

سمیرا سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 08:44

ای جان دلم...راس میگه کاش جان خریدنی بود

سمیرا سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 08:45

جیگرشو برم ..چقدر شیرین عسله..ماشالا چه خوش خندس

با خاله اش چه خوشگل حرف میزنه

وای سمیرا اینقده حرف میزنهههههه
همش در حال آواز خوندنه

سمیرا سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 08:46

خوب با دوستان خوش گذروندیااااااا

بهلههه
جات خالی سمیرای نازم. خوب بود و پرانرژی برگشتم خونه

لادن سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 10:57

منم خیلی وقته سوار دوچرخه نشدم ولی اشکال نداره باهم یاد میگیریم : ))

+وای ماهی من عااااااشق اشم ولی مامانم یاد نداره بپزه : /

+چشم یه عالمه گلدون میارم برات رو پله ها یکی درمیون قرمز و نارنجی میزاریم : ))

+نع از پسر همساده خوشم نمیاد چند وقت پیشا دیدم دنبال دختر اون یکی همساده بود : )))

+نه ماهی جونم فعلا از ماشین جدید خبری نیس و منم با ماشین بابا میرم بیرون : )

اره گفته بودم میخواستم ماشینمو بفروشم همش تو فکرم بود ک وای اگ تصادف کنم دیگ نمیشه بفروشم دقیقا همون موقع یه ماشینه اومد تو ماشینم و دیگ نشد بفروشمش تا چند روز پیش : ))

ماهی من چایی رو ترک کردم از اولم چایی خور نبودم زیاد ولی از اول پاییز یهو از روزی 3 لیوان رسید ب روزی 10_12 لیوان ک یهویی ترک کردم الان هر چند رووووووز شاید یه لیوان بخورم : ))
لیوانمم ازین گنده هاس بقول مامانم بشکه عسد.

داماد جان دزفول که بودن یه دوچرخه ی خیلیییییییی بزرگ و عجیب غریب داشت. خاله ی بنده هم مثلا خواست به من دوچرخه سواری یاد بده. علاوه بر خودم، دوچرخه رو هم انداخته بودم رو خاله و بیچاره خاله هم منو هم دوچرخه به اون سنگینی رو تو کل پایگاه چرخوند

چه آشی بیشتر دوست داری؟؟ ما بیشتر اش رشته می خوریم. من خودم آش دوغ رو خیلی دوست دارم ولی کم درست می کنیم.

لادن از پسر همساده گفتیم یاد همساده های قبلیمون افتادم. بنده خداها روشون نمی شد مستقیم چیزی بگن، نامه می نوشتن می نداختن تو پارکینگ. بعد چون تو آپارتمانی که ما بودیم دختر مجرد زیاد بود، تو نامه نشونی هم می دادن و می گفتن اونی که موهاش مشکیه و همیشه فرق کجهحتی اسم مدرسه ام رو هم می نوشتن یه بارم دختر همسایمون نامه رو برداشته بود اومد بهم داد و گفت برا تو نوشتن
اینقدم ازشون بدم میومد.
هر روز جوری هماهنگ می کردم برم مدسه که تو راه نبینمشون.

تازه باید بهم رانندگی هم یاد بدی :)
پس تو که به هرچی فکر می کنی اتفاق میوفته، به چیزای خوب فکر کن. مثلا به این فکر کن که ماهی، تو کنکور کارشناسی قبول میشه. به این فکر کن که ماهی یه کار خوب پیدا می کنه

من که اصلا نمی تونم چایی رو ترک کنم. مثل شیرینی جات که نتونستم :))
البته جدیدا سعی می کنم صبح ها چایی نخورم و به جاش یه لیوان بزرگ آب جوش که توش تخم شربتی ریختم رو ناشتا می خورم.

منم از این بشکه ها دارم

راد سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 11:08 http://ivs.blogfa.com

کاکتوسش چرا خار نداره

اتفاقا دامادمون هم همین سوال رو پرسید.
کاکتوس انواع مختلفی داره و فقط خاردار نیست. از یه کاکتوس خاردار خیلی خوشم اومد ولی خیلی بزرگ بود و آوردنش تو مترو سخت بود.

اناهیتا سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 11:42 http://khaterateman1369.blogsky.com/

اخی چه دختر کوچولو نازی.کاکتوسها مبارک باشه .از سانسورا رنگی غافل نشو

آوشو میگی؟ آوش که دخمل نیست. یه آقاپسر گردالیه :)
ممنونم، سلامت باشی.

سعید سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 12:27 http://www.zowragh.blogfa.com

استغفرالله
من خاله رو اذیت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فعلا که خاله داره از من سواری میگیره
خوش حالم که می خندی
کاری نکرده بودم فقط گفت برام پفک بخر گفتم پفک بده همین



آخ گفتی پفک. خیلی وقته پفک نخوردم.
براش بخر. هیچم بد نیست

لادن سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 21:58

چشم عزیزکم : )

+من جز اش رشته اشه دیگه ای نخوردم نمیدونم چه مزه ای عسدن : ))
هرغذایی ک شیرین نباشه دوس دارم
غذا باید تندددددددددددد باشه.
الو و لیمو عمانی و کشمش تو غذا باشه اصن نمیخورم : ))

+ماهی این سعید جواب کامنتامو نمیده برو کچلش کن : ))


+چشم رانندگی هم بهت یاد میدم ولی اول از همه تیک اف زدن رو یاد میدم : )
ایقده کیف میده : ))


+



آش دوغ خیلی خوشمزه اس. اومدی تهران برات درست می کنم.
منم غذاهای شیرین دوست ندارم و عاشق غذاهای تندم. فامیل بهم میگن ماهی هندیولی دارم سعی می کنم کمتر از فلفل و ادویه استفاده کنم.

واستا برم کچلش کنم

آخ جون

+ لادن دارم می میرم از دست درد و کمردرد. امروز یه قسمتی از دیوار پذیرایی رو کشیدم. منم از ارتفاع می ترسم شدیییییییییید. دیگه ببین چه جوری رو چارپایه میرم :) سرم یهویی گیج میره و چندباری هم نزدیک بود پرت شم پایین

لادن سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 23:05

یبار دیگ حرف زشت بزنی تو دهنت نمک قرمز میریزما دیگ نبینم بگی دارم ... میشم

خخخخخخ منم میترسم از نردبون

عصبانی نشووووو
نمیگم دیگه

لادن سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 23:51

ماهی جوووووووووووووووونم دوووووووووووووستت دارم

یعنی اینقده ذوق می کنم وقتی میگی دوسم داری

عزییییییییییییییییزمیییییییییییی
منم دوستت میدارم

ZahRa ❤ MahDi پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 19:43 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

ایول که با دوستات رفتی بیرون
چه تقویم خوشگلی
چرا من خاله ندارم؟

روحیه ام عوض شد دیدمشون
ای جونم.
خاله ی من و تو نداره کههههه
اصن خووم خاله ی تو هم میشم

سارس شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 09:54

چقدر میتونسته روز عجیب خوبی باوده باشه :)
الان همش ذهنم شد که اونی که خودشد کشته اون لحظه چی تو ذهنش بوده :))
نمیدونی چقدر کاکتوس دوست دارم ... خیلی خیلی خیلی زیاد قشنگن ماهییی

سارس، راستش منم همش به این فکر می کنم. شب که اومدم خونه اخبار نشونش داد و گفت فقط 20 سالش بوده.
یه پسر 20 ساله یعنی چه مشکلی داشته که نتونه حل کنه..
شاید اگه یکی سر راهش قرار می گرفت می تونست با یه کلمه، فقط یه کلمه، امیدوارش کنه و پشیمون از خودکشی.
خیلی ناراحت شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد