کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

به انتظار تعبیر بار سوم نشسته ام :)

  بیست روز. ماهی خانم، فقططططططط بیست روز وقت داری برای تحویل کار.

انگشت اشاره اش رو هم به نشانه ی تهدید، تکون میده و موهای خیسش رو تو حوله ی صورتی رنگش پنهان می کنه و بعد از یه بغل محکم و چند تا ماچ یهویی، از اتاق میره بیرون.

اینم از ژوژمانی که استادش مامانه و قراره تو خونه  برگزار بشه! :)

+ یاد زن زیبای عصا به دست با عینکی که به چشم داشت افتادم. نمیدونم توی همون قطاری بود که منم بودم یا نه؟ دیدم تو شلوغی مترو ایستاده و مردم عزیزمونم بهش تنه میزنن و بی توجه به خواهش هایی که می کرد، به مسیرشون ادامه میدادن!

پسربچه ی چاقی که مامانش محکم دستشو گرفته و دنبال خودش می کشوند، گفت: زنه کوره. و انگشت اشاره اش به طرف اون خانم چرخید.

نزدیک رفتم. صدای دلنشینی داشت.دستش رو لمس کردم و تا به خط آزادگان برسیم، محکم در دست نگه داشته و فشردم. به پله برقی که رسیدیم بلند خندید. خیلی دوست داشتم دلیل خنده ی اش را بدانم اما سکوت کردم و با خود گفتم اگر بخواهد بدانم، خودش می گوید. همین هم شد. بین خنده هایش گفت: ای کاش خونمون هم پله برقی داشت. باز هم سکوت کردم و فقط در آغوش گرفتمش.

بعد از آن همه تشکر، آرام گفت: میشه صورتت رو نزدیک صورتم بیاری؟!

عصا رو داد دست چپش و با دست راستش به دنبال صورتم که خیلی خیلیییییییی بهش نزدیک بود، گشت. پیشانی ام را لمس کرد و بعد گونه ام را. بوسه ای به گونه ام زد و برای آخرین بار تشکر کرد.

تا به خونه برسم به این فکر کردم که دنیای نابینا ها چه رنگیه؟ و این که اگه من نمی دیدم، تنهایی از خونه بیرون می رفتم یا نه؟

دلم خواست برای دقایقی چیزی جز سیاهی نبینم. چیزی هم ندیدم اما فحش های رکیک مرد موتورسواری که انگاری نزدیک بود بهم بزنه رو شنیدم  و بینا شدم :)))

+ گاهی نمیدانم چطور جبران کنم محبت های سها رو. دوست داشتنش را  همیشه و همیشه به زبان می آورد و خیلی وقت ها آنقدر پشت تلفن حرف می زند که به یاد آنشرلی و کودکی خودم میوفتم :)))) و گاهی هم مثل دیشب غافلگیرم می کند با جشنی که در اتاقش گرفت. یه بسته رنگ هم کادو داد بهم :)))

چقدر تراس خانه ها با هم فرق دارند!

دلم می خواهد در تراس خانه ی خاله لیلی زندگی کنم.  تراس کوچکی که پر است از دبه های کوچک و بزرگ ترشی.مثل همیشه کف تراس نشستم و ترشی جا کردم. وظیفه ی جا کردن ترشی همیشه به عهده ی منه :))) تند و تند هم از سیرهای چندساله ی خوشمزه و بامیه هاش خوردم و با دهن پر از تراس بیرون اومدم :)))

یاد عکاسی افتادم که اسم نمایشگاهش تراس بود انگار. فقط و فقط از تراس خانه ها عکاسی کرده بود. عکس های جالبی شده اند. هر که در تراسش چیزی داشت. چیزهای عجیب، نه مثل تراس ما که گلدان دارد و نه مثل تراس خاله لیلی که پر است از ترشی. در روزنامه خوانده بودم و حال هرچه سرچ می کنم پیدا نمی کنم آن عکاس و عکس هایش را!

می گویند اگر برف در خواب بینی، به معنی غم و اندوه است! و اگر در فصلش باشد، به معنی شادی! و من برای سومین بار، در برف ها بودم دیشب!

بار اول تعبیرش غم شد، بار دوم هیچ،  و حال به انتظار تعبیر بار سوم نشسته ام  :)

استعداد چاقی که ندارم خداروشکر ولی با خوردن این همه شیرینی جات و پیراشکی های چرب و روغنی، بایدم پوستم بد بشه.

بنده تصمیم گرفتم مث دایی ع جان، رژیم خام گیاه خواری بگیرم. آب و میوه و سبزی جات رو خیلی بیشتر از قبل بخورم. شیرینی جات و روغن و غذاهای پختنی رو هم کلا حذف کنم. اهل خونه خنده ای کش داااااااار تحویلم دان گفتن: تو نمی تونی!

اما من ثابت می کنم و از همین امروز شروع می کنم :)

نظرات 23 + ارسال نظر
زیزا جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 15:59 http://zizaa.blogsky.com

سلام
جالب مثل همیشه
موفق باشید

سلام

ممنون

miss_love جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 18:22 http://eshgh70.tk/

برایتان موفقیت توام با سر بلندی آرزومندم
شما هم به من سر بزنید واقعا دست گلتون درد نکنه،تشکرررررررررر
85618

Sara جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 18:27 http://www.commaa.blogsky.com

نابینا بودن کابوس زندگیمه... خیلی سخته ندیدن:(
عزیزم تو میتونی رژیم بگیری و به اندام ایدآل برسی:)

واقعا سخته..
روزی هزااااااااار بار باید خدارو شکر کنیم.

سارا، رژیم برای لاغری نمی گیرم. به اندازه ی کافی لاغر هستم و اگه لاغر تر بشم که دیگه خیلی بد میشه :)))
کلا استعداد چاقی ندارم خداروشکر.
این رژیمی که می خوام بگیرم برای پاک سازیه.
جدیدا اینقده که شیرینی جات خوردم پوستم بد شده. می خوام ترک کنم برای خوب شدن پوستم

سارس جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 18:54

خیلی دوست دارم نوشته هاتو ماهی :)
اینکه بخوام راجع به تک تک قسمتاش حرف بزنم انگاری ارزششو کم میکنه
دلم میخواد فقط بخونمو حسشون کنم :)

سارس، می دونستی خیلییییییییییییییییی دوستت دارم و خیلیییییییییی دلم برات تنگ شده بود؟؟؟
امروز که اومدم دیدم نوشتی کلیییییییی ذوق کردم :)

خوشحالم که نوشته هام رو دوست داری

دخمل جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 19:49

ماهی نمیدونم نوشته هاتو با چه حسی مینویسی اما وقتی میخونم یه حس آرامش بخشی به وجودم تزریق میشه که این حس رو دوست دارم.حس قشنگیه.
+منم میخوام رژیم بگیرم.خیلی چاق شدم.به خاطر درس و کنکور اصلا وقت ورزش و تحرک ندارم و همش از استرس زیاد میخورم و همش هم پشت میزم.اما مامانم نمیذاره همش میگه بعداز کنکور.الان نمیشه.به نظر خودم خیلی توپولی شدم.:(

دخملم خیلیییییییییی خوشحالم از این بابت

دخملم فدات بشم من، کنکور و درس که ربطی به ورزش نداره. تو در روز یک ساعت از وقتی رو که برای استراحت بین درس خوندنه رو می تونی اختصاص بدی به ورزش و کمی پیاده روی. اصلا همین تغذیه. چیزای خوب بخور، مغز و خرما و...چیزای مفید بخور.

باران جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 20:10 http://baranoali.blogfa.com

سلام ماهی عزیزمممم
من یه بار از طرف یک سمینار رفتم تو سالنی که کاملا تاریک بود. میخواست دنیای نابیاناها رو حس کنیم. صدای ماشین و آبن و زمزمه کردن مردم و خیلی چیزهای دیگه هم تو سلن پخش میشد. حس خیلی عجیب و وحشتناکی بود. اعترف میکنم که ترسیده بودم

دستت درد نکنه به اون خانوم کمک کردی عزیز مهربونم

هوووووم ترشی. منم میخوام

الهی خوابت به خوبی و خوشی و خیر تعبیر بشه ماهی جونم... آمین


سمیرا گلی چطوری عزیزِ دل؟

سلام بارانم
خوبی نازنینم؟

چه جالب!
واقعا ترسناکه...

وظیفم بود

وای باران من عاااااااااشق شور و ترشی ام. نمیدونم چرا ما خودمون درست نمی کنیم. هر از گاهی مامان یه کوچولو ترشی آماده می گیره. اتفاقا چند روز پیش خییییلیییییی هوس دمی و ترشی کرده بودم. مامانمم قربونش برم بدون این که به من بگه رفت ترشی خرید و دمی درست کرد

آمین :)

دلمون تنگشه

سمیرا جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 20:22

گیاهخواری خوبه عزیزم اما زیادی نه ..ماهی از وقتی کم خون شدم

یه چیزایی میخورم که تا دو روز پیش لب نمیزدم.الان مجبورم که بخورم

برای یه مدت گیاه خوار میشم تا پوستم مث قبل خوب بشه.

آخه سمیرا، این گوشت و مرغا پر از هورمون شدن. همه ی اینا تاثیر داره رو پوست.

برای پاک سازی بدن، لازمه که هر چند وقت این رژیمو گرفت.


سمیرای نازم، خیلیییییییییییییی دوستت دارماااااااااا

این روزا حالت چطوره؟ بهتری؟

باران تو کامنت پایینی حالتو پرسیده نازنینم

سمیرا جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 20:23

سهاچه اسم قشنگی هم داره

ماهی چقد دوس دارم بازم رابطه های فامیلیمون مث قبل شه و بریم و بیایم و

کینه هارو بریزیم دوووووور

آره خیلی اسم قشنگیه

سمیرا اینقده این دختر مهربونه و خوش قلب

همیشه منو شرمنده ی خوبیاش می کنه. کاش بزرگ که میشه عوض نشه...

از خودت شروع کن. هر کینه ای که از فامیل و دوست و آشنا داری بریز دور. از نو شروع کن. انگار که بار اوله می بینیشون و گذشته ای در کار نبوده! تو شروع کن برای ایجاد یه رابطه ی خوب و محکم با فامیل. تو پیش قدم شو . خدارو چه دیدی. شاید اونا هم منتظر همچین فرصتی باشن

البته سمیرا، من خودم خیییییلییییی دوست دارم یه فرصت به خانواده ی پدری بدم ولی مطمئنم که بی فایده اس و اونا همون آدمای چندسال پیشن.

اگه فکر می کنی رفتارشون همونیه که بوده، نرو جلو.

سمیرا جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 21:00

اره عزیزم دیدم نظر باران جونو .الان میرم وبش

سمیرا جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 21:01

چه حرفای قشنگی زدیاره راس میگی باید از خودم شروع کنم

فقط ماهی تو دلم خیلی گیر کرده اذیتای بعضیاشون

عزییییییییییییزمیییییییییییی

سمیرا راستش منم یه مدت اینجوری بودم. همش به بدی هایی که در حقم کردن فکر می کردم. میدونی که منم نمی تونم حرف دلمو بزنم. همیشه تو خودم می ریزم.
یه روز تصمیم گرفتم چشممو رو هرچی بوده و نبوده ببندم و از نو شروع کنم.
هنوز هم بدی های یه عده ادامه داره ولی من دیگه اون آدم نیستم و تمام تلاشمو می کنم تا بی اهمیت باشم نسبت به کاراشون و با یه لبخند دهنشونو ببندم!
نه بدی فراموش میشه و نه خوبی. همیشه تو دل آدم می مونه همه چیز.
دست خودمونه که کدوما رو بیشتر یادآوری کنیم.

دخمل جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 21:20

ماهی باورت میشه اصلا وقت نمیکنم؟.یا مدرسه ام یا کلاس تستم.روزای تعطیلیمم حتی میرم کلاسایی که مدرسه برامون میذاره.هم صبح و هم بعضی وقتا بعداز ظهرا.
دیگه کلافه شدم.ترشیجات نمیخورم که بتونم درس بخونم و شیرینی و مغز هم نمیخورم که جوش نزنم.به جاش همش هله هوله میخورم.وقتی تو میگی استعداد چاقی نداری اینقدر بهت حسودیم میشه.آخه من هیچی هم که از خونواده پدریم به ارث نبردم بدبختانه این استعداده رو ازشون به ارث بردم.خصوصیتای خوب که ازشون بر نمیاد.:/

یه کاری کن دخملم.
مسیر کلاس هات رو پیاده برو و بیا.
هله هوله چرا؟ اگه می خوای جوش نزنی و پوستت مث آینه بشه، میوه و آب میوه و سبزیجات بخور. شیر و خرما بخور. می تونی سالاد آماده داشته باشی همیشه. سالادی که توش، کاهو و کلم سفید و ذرت و حبوباته. بدون سس هم بخور می خوای جوش نزنی. می تونی با ماست سس درست کنی و روش لیموترش بریزی.

لبخند ماه جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 21:21 http://Www.labkhandemaah.blogsky.com

سلام دوست جونی.

چقدر مطلب..
برای کدومشون حرف بزنم الان؟!
آها.. اون تراسه.. تراس خونه ی ما پره از کارتونهای اسباب و اثاثیه که چپوندیم یه گوشه اش. یه گوشه اش هم کتابهای همسره که توی کمدی دست دوم گذاشتیمش. کلا تراس شلوغی داریم. این آقای عکاس کجاست از تراس ما عکس بگیره

سلام عزیییییییییییزم
خوبی؟

به نظر من کارتن هارو یه جای دیگه جا بده و تراس رو پر کن از گل و گیاه. وای خیلی تراس های پر از گل رو دوست دارم

اون عکاس آقا نبوده. یه خانم بوده :)

دخمل جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 21:38

هرروز پیاده میرم و میام حتی وقتی بابام صبح کارهم نیست نمیذارم ببرتم پیاده میرم.
اینایی که گفتی خیلی خوب بودن ماهی حتما حتما باید امتحان کنم.نمیخوام بیشتراز این چاق بشم دیگه.

عالیه.
حتما انجام بده عزیزم. اصلا هم نگو من چاقم. به چاقی فکر نکن اصلاااااا.
من هر بار می خوام یه چی بخورم، بلند و محکم میگم که: من اصلاااااااااااا چاق نمیشم! البته بعدشم تحرک دارم.
و بعد با لذت خوراکی های خوشمزه رو می خورم
شاید چون به چاقی فکر نمی کنم چاق نمیشم. شاید اگه هی بگم وای اگه فلان چیزو بخورم چاق میشم و با ترس چیزی بخورم، منم چاق بشم.

سمیرا جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 22:02

منم شکر...بهتر از روزهای اول مریضیم هستم فقط گاهی میاد

سراغم و اشکمو در میاره و منم پیش درگاه خدا التماس میکنم

که زود خوب شم و هییییییچکس اسیر دوا درمون نشه به حق

خودش

خداروشکر..

روزی رو می بینم که خوووووووووووووبه خوب میشیخیلی بهتر از قبل.

سعید شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 09:06 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام خوبی؟
عرض به خدمت آبجی ماهم که دیروز یه مهمون ناخونده از راه دور واسه خاله اومد که ضد حال زد
گمان می کنم کلپچ بیفته واسه امروز
ببین خواهر من بهتره انقد دنبال پیدا کردن تعبیر خوابت نباشی
آخه زندگیت میشه پر از ترس و فکرای بد
بسپر دست خدا خودش درست می کنه
نوشته هات چه حس خوبی داره ماهی

سلام
خداروشکر خوبم این روزا.
شما چطوری؟
عه. پس پیش پیش نوش جونتون :)))
جای منم بخورید.
اوهوم درست میگی. نباید فکر کنم به تعبیرش.
جدی؟ خوشحال شدم :)

تیلوتیلو شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 09:51 http://meslehichkass.blogsky.com/

من کلا با این رژیمها موافق نیستم
اما اگه دوست داری برات آرزوی موفقیت میکنم

تیلوی عزیزم، منم اهل رژیم نیستم و حالا که این تصمیم رو گرفتم موجب تعجب اهل خونه شدم! :)
همیشگی نیست. هرچند وقت لازمه و خوب.
البته فکر کردم ممکنه به خاطر خوب شدن پوستم، با این رژیم ریزش مو بگیرم و...
برای همین تصمیم گرفتم سیب زمینی آب پز و حبوبات رو به این رژیم اضافه کنم. اما روغن و شیرینی جات و مرغ و گوشت رو کلا حذف کردم.

لادن شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 23:58

درباره رژیمت نظری ندارم چون اصلا نمیتونم حتی فکرش رو بکنم که بتونم دربرابر غذاها و شیرینی های خوشمزه مقاومت کنم : )
آی ام شکمو : )))

+دوست دارم خعلی زیاد خعلی زیادتر : ))

+ماهی کاش میشد باهات حرف بزنم : /

لادن، دلم غذای چرب می خوادشیرینی

مامانم شام از گلوش پایین نمی رفت بدون منالهی فداش بشم من.


ای جونم. چه چسبید این دوست دارم
منم خیلی دوستت دارم

لادن، مشکل از خطم نیست. این گوشی باز بازی درآوردهدلم می خواد بکوبمش تو دیوار. نه می تونم اس بدم، نه زنگ بزنم و نه حتی پیام بقیه بهم میرسه. حتی زنگ هارو هم نشون نمیده
فعلا هم نمی تونم گوشی بگیرم. خرجای واجب تر هست...

نفس1 یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 14:46 http://nafas1367.blogsky.com/

ماهی چون همیشه مینوشتی که با مترو میری و میای ...تو مترو که بودم همش اینور اونورو نگاه میکردم ببینمت میدونم محال بود ولی دوست داشتم ببینمت یه هویی...

ای جونم.
اینقده از مترو می نویسم، بیشتر دوستان مجازی مث تو فکر می کنن ممکنه منو ببینن :)

لادن یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 18:09

من تو را خیلی دوست
از خدا ممنونم که منو با تو اشنا کرد

منم تو رو خیییییلییییییییی دوست دارم یکی یه دونه ی نازم.

لادن، من اینقدری که با شما دوستای مجازی ارتباط دارم و از هم صحبتی باهاتون لذت ببرم، با دوستان حقیقی ندارم!
مثلا خانم Sh. از بعد از تولدش بهم محل نداد!! بهش زنگ زدم و جوابمو نداد. به نظرت دلیلش چی بود؟
دلیلش نرفتنم به تولدش بود. با این که می دونست واقعا حالم بده و نتونستم برم، بازم بهش برخورد.
روز تولدش واقعا حالم بد بود. دل درد و کمردرد شدید+ سردرد. اصلا اعصاب نداشتم.
با خودم گفتم نمیرم تولدش ولی یه روز که حالم خوب بود، با کیک و کلاه تولد میرم دانشگاه و غافلگیرش می کنم.
رفتارش خیلی ناراحتم کرد.
بهم میگه: ماهی تو از امکانات دوری و انگار از چندین نسل قبلی!
میدونی چرا این حرفو میزنه؟؟
چون گوشی من مث گوشی اون از این جدیدا نیست. چون تو فضاهای مجازی نیستم.
یه بار بهش گفتم اگه دوست داری بیا وبلاگم. اونقدر بهم خندید و مسخره ام کرد

خدارو هزاااااااااااار مرتبه شکر به خاطر بودن تو
به خاطر دوستای خوبی که تو محیط وب پیدا کردم. شماها بهترینین.
تو که ماهی. ماااااااااااه.
قدرتونو میدونم

درمورد اون موضوع هم بگم که، خییییییییییلییییییییی کار خوبی کردی. سعی کن فکر نکنی.

ZahRa ❤ MahDi یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 21:33 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

ماهی جونم 20 روز دیگه چ خبره؟
دلم دخترخاله خواست
ان شاءالله که تعبیر خوابت خیره
تو میتونی من میدونم

تولدته؟
چه خبره 20 روز دیگه؟ :))
انشاالله..

بهزاد یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 22:00 http://besad.blogfa.com

چه حس خاصی باید داشته باشه
استادت مادرت باشه یا مادرت استادت باشه ;-)

استادی که شما فکر کردی نیست. استاد دانشگاه و اینا نه :))))
استادمه تو زندگیم.

لادن یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 23:35

ماهی من واست احترام قائلم اونم خیلی زیاد
+منم گوشیم قدیمیه و ماله 7-8 ساله پیشه و تلگرام و اینجور چیزا رو هم نمیگیره : ))
این دوستا که ادمو فقط واسه زمانی میخوان که حالت خوبه و ... ندوس اصن ندوووووووووووووووووس

تو عزیییییییییزدلمییییییییییییییییییییییییی

خیلی ناراحت میشم از همچین دوستایی. اینفده ناراحت شده بودم و غصه می خوردم که مامان عصبانی شد و گفت: ماهی حق نداری غصه ی همچین آدمای بی معرفتی رو بخوری و اینقدر ساده باشی.
دعوام کرد مامانو منم آدم شدم و دیگه غصه نخوردم

لادن دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 00:14

چقده مامانت کاره خوبی کردنا دستشون درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد