کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

لطفا، خواهشا، لبخند رو از هم دریغ نکنیم :)

سکوت، خیلی چیزهارو فریاد میزنه!

نباید خودمون رو به نفهمی بزنیم!

من            نفهم            نیستم!

گاهی نیازه که به خودمون سیلی بزنیم. طوری که تا مدت ها جای دست بمونه روی صورت!!

و باید احساسات رو در درون خفه کرد!!!!

بعضی وقتا آدم متوجه بعضی حرف ها نمیشه! مثل حرف  زری که تو گوشم گفت: هی ماهی، گاهی باید بی ادب بشی و بد!  اشاره ای به همسرش می کنه و میگه: اونم همیشه میگه. نگاهی به بهی می کنم. پشت سرم ایستاده و چشمکی برام میزنه. چشمکی که به معنای تائید حرف همسرشه و خیلی حرف های دیگه!


خودمو مشغول خشک کردن ظرفا می کنم و ای کاش می فهمید که سکوتم به معنی تموم کردنه. اما باز هم صداش تو گوشم می پیچه: ماهی، ماهی کوچولوی چشم نعلبکی، من و بهی همه جوره در خدمتیم. و باز بهی چشمکی می زنه و نزدیک تر میاد.و من هم چنان مشغول خشک کردن ظرف هام، بی آن که سخن بگویم!

دیروز  صبح زود، تو تاریکی که قدم میزدم و از سرما گوله شده بودم، صدای کشیده شدن جاروی پیرمرد به زمین رو شنیدم. لحظه ای صدا قطع شد و با لحنی شیرین و لبخندی که مهربون ترش کرد، گفت: صبح بخیر جوون  :)  و باز صدای جارو به گوش رسید.

لطفا، خواهشا، لبخند رو از هم دریغ نکنیم. نمی دونیدکه  چقدر حس خوبی بهم دست داد با دیدن پیرمرد خندون. همه ی وجودم گرم شد و تازه فهمیدم چقدر خوبه که همیشه و همیشه به غریبه و آشنا لبخند میزنم!

همیشه به طباخی ها که نزدیک می شوم، سرعتم را کم می کنم. دوست دارم تماشا کنم از پشت شیشه ی بخارگرفته، زوج های جوان را که برای هم لقمه می گیرند.

مردهای تنهایی را که همه ی حواسشان به چشم و پاچه های وسط بشقاب شان  است.

پیرمردهایی را که در حال ریختن لیموی تازه به چای شان هستند.

و یا مثل دیروز خیره شوم به خانواده ی پنج نفره ای که پدر خانواده، برای کوچک ترین عضو که دختری هشت نه ساله است، لقمه می گیرد و در دهانش می گذارد.

دیروز، شیشه خیلی بخار گرفته بود. کم مانده بود ها کنم و با آستینم روی شیشه بکشم تا بهتر ببینم!

دیشب آوش خان برای اولین بار اومد سینما و موجب خنده ی کش داااااااااااااار همه شد  :)))

دیروز صبح  قورتش دادم این گردالی رو بس که  جیگر شده. تو صورتش فوت که می کنم چشماشو گرد می کنه و دهنش باز میشه و بی صدا می خنده.تند و تندم دست و پا میزنه :)))))

وقتی دارم با  گردالی حرف میزنم، انگار که هیییییییییییچ کسی کنارم نیست. انگار فقط من و اون تو این دنیا هستیم!!!

وای که چقدر خوبه دنیای این گردالی های آب نباتی  :)))))

امسال هم دخترخاله ی موفرفری تولد می گیره و مثل همیشه میگه: ماهی حساااااابی تیپ بزنیاااااا. حق یه لحظه نشستن هم نداری!

و مثل همیشه با خنده ای کش دااااار میگه که کادو چی می خواد!  :))))

امسال ازم خواسته که بهش یه تابلوی نقاشی بدم تا بالای شومینه بزنه.

موندم چی بکشم براش.

من چرا هیچ وقت روم نشد مدام تولدم رو یادآوری کنم؟ حتی وقتی یه جشن کوچولوی شش نفری برام گرفتن، از خجالت آب شدم!!!! چه برسه به این که بگم کادو بهم فلان چیزو بدین!!!  :)))))

نظرات 27 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 10:59

اول

اواااااااا

سلاااااااااام
چطووووووری؟؟؟

ع.پ (رهگذر) چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 11:05 http://thomascrown.blogsky.com

سلام و درود
لذتی بردم از خوندنتون.
زیبا و روان نوشتید.

بحث سکوت شما فقط مربوط به شما نیست.

راستی
من همسرم رو ماهی صدا میزنم !
اون هم مثل شما کم حرفه
البته فکر نمیکنم به اندازه ی شما خجالتی باشه.
باید از یه جایی شروع کنید.
آروم و آروم
بدون عجله
از چیزهای کوچک شروع کنید

به من هم سر بزنید
خوشحال خواهم شد.

با احترام فراوان

ع.پ

سلام


بله. فقط مربوط به من نیست.

من بی نهایت خجالتی هستم و اصلا خوب نیست.

ممنون از حضورتون. خوش اومدین :)

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 11:47

اومدم کامنت دوم رو برات بنویسم که مامان زنگ زد و مشغول حرف زدن باهاش شدم
.
.
.
میدونی ماهی جونم دبگرانم از رو دلسوزی میگنااااا اما بعضی وقتا خو نباید

اصن بگن

تو بی زبون نیستی بلکه متانت داری عزیز دلم

جاری من گاهی به من میگه جواب بده تند و تیز با بعضیا اما خدایی من نمیتونم

منانت خوبه.مگه نه؟

ای جونم. سلام برسون.

آره نباید بگن.

سمیرا اصلاااا نمی تونم جواب بدم. ترجیح میدم سکوت کنم. خیلی ها هم از این سکوت من سوء استفاده می کنن و ..... ولی باز هم سکوت می کنم.
هر چی می خوان بگن و هر فکری می خوان درموردم بکنن.
خیلی وقتا می تونستم جواب خیلی ها رو بدم ولی یه لحظه، فقط یه لحظه فکر کردم به حرفی که می خوام بزنم. شاید با زدن حرفی که تو دلمه سبک بشم ولی طرف مقابلم ممکنه ناراحت بشه. هرچند حق با من باشه!

دقیقاااااا. من متانت رو دوست دارم

نفس1 چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 12:22 http://nafas1367.blogsky.com/

سلام ماهی جونم...ماهی هرکسی میتونه چشماشو ببنده و هر چی فحشو بدو بیراه تو دلشه بگه..کمتر کسایی هستن که میتونن خودشونو کنترل کنن و تو باید افتخار کنی که شما جز اونایی..
اووووف دلم گردالی خواست..نی نی خواهرم به دنیا بیاد بخورمش...

سلام نفسم
خوبی عزیزم؟

خواهرت چند ماهشه؟؟ جنسیت مشخص شده؟

میفروش چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 12:28

سلام
حالا بی خیال سیلی شو
خوبه که آدم متوجه بشه که چه حرفی رو کجا باید بگه و کجا نباید بگه . خیلی وقتا سکوت ، شنیدنی تر از هزارتا فریاد هست .
برای دخترخاله یه نقاشی خوشگل بکش و بهش کادو بده از همونا که .....
منم اصلا" روم نمیشه بگم برام بیشتر از دو سه بار در سال تولد بگیرند!!
برقرار باشید. به امید دیدار

درود بر میفروش عزیز
نههههه ولم کنید می خوام سیلی بزنم
اوهوم..
از همونا که چی؟ نقطه چین ها را پر کنید
عجبااااا

میفروش چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 13:04

سلام
......
از همونا که برای تولد من کشیدید و برای دخترخاله هم بکشید دختر گلم
برقرار باشید . به امید دیدار

سلام

وای میفروش تولدت رو که فراموش کرده بودم متاسفانه.
ولییییییییی من چند بار بهت گفتم دوست داری چی برات بکشم، نگفتی.
شما بگو چه طرحی دوست داری منم براتون می کشم و یه روز با سمیرای عزیز میایم اداره و بهتون هدیه میدم

نفس1 چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 13:36 http://nafas1367.blogsky.com/

تو پنج ماهه...آره پسر ه

ای جونم
ایشالا که زایمان خوبی داشته باشه.

ع.پ (رهگذر) چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 15:47 http://thomascrown.blogsky.com

دوست عزیز و گرامی

گذشته ها گذشته
فکر کردن و زندگی با گذشته
آینده را هم خراب میکند
لطفا
خواهش میکنم
گذشته رو همونجا جا بگذارید
و به آینده و پیش رو نظر کنید

چشم :)

خانومیه آقاشون چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 17:38 http://farvardin93.blogfa.com

خدا از آوش شمام یکیم به ما بده ان شاءالله
ینی چنان ازش تعریف میکنی من اینور آب دهنم رامیوفده
ماهی جآنم تو یه آروم بودن خاصی داری که اینو میشه از تک تک جملاتت فهمید
و نمیشه رو این اسم بی زبونی گذاشت
از نجابت و آروم بودنته
دوستون دارم

ایشالا

نه عزیزم. دیگه اینقدراهم که شما میگین آروم و نجیب و خوب نیستم!
منم دوستت دارم دوست عزیزم

تیلوتیلو چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 17:39 http://meslehichkass.blogsky.com/

خانومیه آقاشون چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 19:45 http://farvardin93.blogfa.com

بدک نیسن
دعاشون کنین
یکم پیش براش فیستول دیالیز گذاشتن
آب قلبشونم قراره بگیرن

انشاالله که حالشون خوب میشه.
نگران نباش عزیزم.

ع.پ (رهگذر) چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 20:27 http://thomascrown.blogsky.com

اگر زمان به عقب برگردد :
از هشت سالگی به کلاس زبان انگلیسی می روم
اجازه نمی دهم رنگ کفش هایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمی خورم
و دوباره عاشق تو می شوم
در اردوهای مدرسه بیشتر می خندم
زنگ ورزش را جدی می گیرم
بی خیال مدیر و ناظم ، ابروهایم را تمیز می کنم
و دوباره عاشق تو می شوم
بیشتر پیاده روی می کنم
یوگا تمرین می کنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر می خوانم
و دوباره عاشق تو می شوم
گران و مرغوب اما اندک خرید می کنم
از کافه رفتن کم می کنم و می گذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال می کنم
و دوباره عاشق تو می شوم
حساب پس انداز باز می کنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم...

تقدیم به شما

با احترام فراوان

ممنونم

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 21:44

ای جان دلم...به خدا کاش نزدیکم بودی ماهی

با هم انقد میگفتیم میخندیدیم که غم یادمون بره

فعلا که غم و غصه چار چنگولی چسبیده بهم!

همیشه و همیشه سعی می کنم زوم کنم رو خوبی ها و هیچ چیز دیگه ای رو نبینم!
این مدت حالم خوب بود و هست، ولی بعضی وقتا بدون این که بخوام بعضی چیزا برام یادآوری میشه و حالمو بد می کنه.

سمیرا، امروز تو روزنامه دنبال کار می گشتم. زنگ زدم به یه جایی و گفتم شرایط کار رو بگید. شرایطش خوب بود منم رفتم برای پر کردن فرم که ای کاش نمی رفتم.
با پررویی تو چشمام نگاه کرد و گفت: اگه باهام راه بیای و همه جوره بتونی باهام باشی، نیاز به پر کردن فرم و منتظر تماس من بودن نیست. حقوقت هم چندبرابر میشه.
سمیرا دلم می خواست بزنم تو دهنش.
اینم از شانس بد منه که هرجا میرم دنبال کار، یا همون اول اینجوری چرت و پرت تحویلم میدن، یا بعد از چند هفته تازه خودشونو رو می کنن.
سمیرا خیلی ترسیده بودم. نمیدونی با چه حالی تا خونه خودمو رسوندم. کل راهو گریه کردم.
هیچی هم به مامان اینا نگفتم تا ناراحت نشن.
هنوز ترس تو جونمه.
آدما خیلی بد شدن!
باورت میشه الآن که اینارو برات نوشتم همه ی بدنم داره می لرزه :(

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 22:25

مردشور نکبتشو ببرن عوضی رو

تف میکردی تو صورتش

حیف اون چشای نازته به خاطر اون مرتیکه اعصابتو خرد کنی نازم

متاسفانه وضعیت جامعه بد شده ..خیلی بد

خودتو ناراحت نکن جیگرم.دلت گرفت با من حرف بزن جیگرم

همه چی درست میشه ..فقط صبور باش

به خدا منم این دورانو داشتم

ترسیدم کاری کنم یا حرفی بزنم. آخه کسی جز اون عوضی نبود اونجا.
خاک تو سر من کنن که اینقده ترسو و بدبختم.
سرم داره می ترکه ها...

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 22:36

یه کوچولو.خیلی کمااا گلاب بریز تو اب بخور عزیز دلم

هر چی میگی یاد خودم میفتم ماهی جونم...فک نکن.ایشالا به حق صاحب

قران یه کار خوووووب تو یه محیط خوب پیدا میکنی فقط جون من گریه نکن

بخند بینم قربون اون صدای نازت

ای وای داداشام همشون زن گرفتن اگر نه من تو رو مگه ول میکردم

دوست داشتنی من..ماهی با متانت من

گلابمون تموم شده خواهر

ایشالاااااااااا..

چشم می خندمممم

از دست تو سمیرااااااا :))))))

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 22:52

کم کم برات از سختیایی که کشیدم و گریه هایی که کردم میگم

ده تا کتاب میشهبرات خرد خرد تعریف میکنم تا ببینی

منم عین تو این دورانو داشتم گل گلم

نه سمیرا نگو. نمی خوام اون روزا رو برا خودت یادآوری کنی و غصه دار بشی.

باعث شدم یاد روزای بدی که گذروندی بیوفتی. ببخشید سمیرای مهربونم.

یه آینده ی خوب در انتظارمونه. مگه نه؟؟؟؟
غرق در آرامش و خوشبختی خواهیم شد. من میدونم

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 23:01

بله که در انتظارمونه عزیزززززم

خدا باهامونه پس بزن قدش ..به قول اقا جون خدا بیامرزم:

توکلت علی الله



خدا رحمت کنه آقاجونو. روحش شاد

سمیرا، نمیدونم چرا احساس می کنم آقاجون و رضا بندری بعضی کاراشون شبیه به هم بوده.

اگه بود، فردا همه رو دور هم جمع می کرد...

خدا رحمت کنه همه ی پدرای عزیز و دوست داشتنی رو که دیگه کنارمون نیستن.

سمیرا چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 23:15

خدا بابا بزرگ گلتو بیامرزه عزیزم..اره فدات شم شبیه همن

شاید یه بار با همدیگه هم رفتیم سرخاک اقا جون و رضا بندری



خیلی هم عااااااااااااااالی

خانوم خونه چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 23:34 http://ganje-man.mihanblog.com

چرا اشک؟؟؟
حیف چشای ناز و مهربونت نیست...

بعضی وقتا آدم اگه بغضش رو نشنکه خفه میشه!

یکم چشمام پف کرد، درعوض خالی شدم و اندکی آروم

باران چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 23:43 http://baranoali.blogfa.com

ماهی جونم؟؟؟؟؟
اومدم بهت سر بزنم پست آخرت و کامنت های سمیراجون و جواب های تو رو خوندم. حالم خیلی بد شد از این مثلا جامعه اسلامی ای کاش اونجا بودم و حال اون.... رو میگرفتم
خیلی مواظب خودت باش عزیز نازنینم
ماهی مهربونم از ته دل دعا میکنم یک کار خیلی خوب پیدا کنی و بهمون خبرهای خوب بدی . بخند قربونت بشم

جونم بارانم
عزییییییییییییزم تو خودتو ناراحت نکن.
حرصم از این گرفته که چرا هیچی بهش نگفتم هییییییییییییییییچی
بارانم خیلی دعا کن برام.
کار و جامعه ی بدی که داریم به کنار....این روزا حال روحی خوبی ندارم. همه چی دست به دست هم داده برای ذره ذره آب شدنم!

کاوه پنج‌شنبه 14 بهمن 1395 ساعت 21:03

سلام
خوبم تشکر بابت احوالپرسی؛ دوچرخه رو بردم کنار خودم جوری که شب میخوابم دو متر بیشتر باهام فاصله نداره هروقتم بیکار باشم میرم دوچرخه سواری اونم توی حاشیه کویر، خیلی لذت بخشه. کویر وهم برانگیزه همین جذابترش میکنه. سلام منم به گردال خان برسون.

سلام
واااااااااای چه خوب کاوه.
خیلی خوشحالم از خوب بودنت :)
وای که چقدر دوست دارم منم یه دوچرخه داشته باشم و راحت دوچرخه سواری کنم.
لذت ببر
گردال خان هم سلام مخصوص می رسونه

یه دآنشجومعلم جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 00:44 http://Www.dabeer92-new.blogfa.com

سلام اومدم پستای خوشمزتو ببینم انقد گشتم تا یکی رو پیدا کردم .

شماباید اشپز میشدی نه نقاش

سلام عزیییییییزم

دیگه پست خوشمزه کم دارم :)))

فعلا که نه آشپزم نه نقاشی!!!! دقیقا نمیدونم چیم، کیم :)))

میفروش جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 11:26

سلام
لطفا" بگذارید به حساب بی ادبی و بی فرهنگی و بی اصل و نسب بودن اون فرد ، و همه ی مردها را اینگونه قضاوت نکنید .
برقرار باشید . به امید دیدار.

درود بر میفروش عزیز
اصلااااااا اینطور قضاوت نمی کنم :)

یه دونه جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 13:46 http://WWW.bi-esm55.blogfa.com

ان شالله همه چیز درست شه.
نشد اپن بالا راجع بش نظرموبگم اینجا نوشتم

ممنونم یه دونه ی نازنینم :)

ZaRa ❤ MahDi جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 17:35 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com

سلام ماهی جونم خوبی؟
چی شده ماهی؟ چرا گریه؟ چرا بازسازی؟

سلام نازنینم

چیزی نیست قربونت برم

ZaRa ❤ MahDi شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 11:54 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com

ماهی تنها نرو دنبال کار و تو شرکتا، حتما با یکی برو، ازاین آدما زیادن حتی بدترشم هس متاسفانه من بدون داداشم هیچ جا دنبال کار نمیرم از بس میترسم

آخه بقیه که بیکار نیستن هر بار من خواستم برم دنبال کار باهام بیان. اگه هم بیان غر میزنن
خوبه داداشت میاد باهات.
زهرا اینقده ترسیده بودم

ZaRa ❤ MahDi شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 21:38 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com

الهی بمیرم

خدا نکنه جانم
نزن این حرفو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد