کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

ترکیبی از ناراحتی و شادی خنده و گریه و خوشمزه :)

گاهی دلت می خواهد اسمی را بر زبان آوری، آن هم با صدای بلند. به بلندی صدای مورچه هایی که هیچ وقت شنیده نمی شود.

در این دنیا، بهانه های کوچک و بزرگی هستند برای جاری شدن اشک ها و لبخندها.

گاهی ممکن است بهانه ای بارانی، دست در دست بهانه ای قهقهه ای، به سراغت آیند.

و تو

دستت را روی چشمان خیست بگذاری و هم زمان، بخندی. از آن خنده های عمیق و کش دار، اما شاید تلخ.

چشمات بگریند و لبانت خنده های کش دار تحویل دهند.

+ کاش به آسانی می شد درست کرد هر آنچه را که دل می خواهد. مثل شیربرنج. مثل امروز غروب که وقتی کنترل را در دست می چرخاندم و یاد رضابندری افتادم که با هیجان فیلم ها را از تلویزیون برفکی کوچکش دنبال می کرد و کنترل را در دستش می چرخاند.

امروز، پا به روزی گذاشتم که هرگز فکرش را نمی کردم ممکن است روزی حسرتش را بخورم. همان روزی که در خانه ی پدربزرگ را باز کردیم و با ظرف های کوچک و بزرگی مواجه شدیم که روی بخاری، کابینت ها و حتی راحتی، گذاشته شده بودند. آن ظرف ها پر بودند از شیربرنج.

و جه ذوق می کرد با هر قاشقی که در دهان می گذاشتیم.

و باز پا به امروز و خانه ی خودمان گذاشتم. مثل همیشه، تنبلی کرده و جوراب هایش را درنیاوره، دراز کشیده. می گویم دلم شیربرنج می خواهد. با خنده می گوید: تو هم که ویار می کنی همش دختر من.

شروع می کنم به پختن. حاضر که می شود،  دلم نمی خواهد لب بهشان بزنم. بغض می کنم و خوب می دانم رضابندری عاشق شیربرنج است.

گردوها می شکنم و با اندکی دارچین شروع به تزئین می کنم. تزئین که نه....گند می زنم به ظاهرش و این یعنی حوصله ی تزئین ندارم.

شاید روزی، پا به امروز بگذارم و حسرتش را بخورم. درست مثل امروز که پا به روزی در گذشته گذاشتم. پا به خانه ای گذاشتم که درش برای همیشه به رویمان بسته است. خانه ای که آدمیانن دیگری درش خاطره سازی می کنند.

+ دیشب، کنار کوفته های مادر، اندکی شامی درست کردم. خوب می دانیم که کوفته، غذای موردعلاقه ی داماد نیست.

تمام آن ساعاتی را که پای گاز ایستادم و شامی ها را در دستم صاف کردم و در روغن انداختم، خندیدم. جسم و روحم را خنداندم آن هم بی دلیل.

جعفری ها را شستم و گوجه ها را سرخ کردم.

و نمی دانم چه شد که گفتند: طعم شامی های این بارت، با همیشه فرق داشت.

داماد کم مانده بود انگشت هایش را هم بخورد.

این بار عشق بیشتری بهشان تزریق کردم.

یا دیدن سفره مان، یاد فیلم مهمان مامان افتادم. آبجی وسطی با خنده گفت: تو اون فیلمه ننه مریم شامی پخته بود و هیشکی نمی خورد.

همه خندیدیم و گفتم اگه شامی های منو نخورید مثل ننه مریم قهر می کنمااااااااااااااا.

دیشب مرا ننه مریم صدا زدند و من ننه مریمی برایشان حرف زدم و خندیدیم.

در آخر هم با مادر از غذاهایمان تعریف کردیم. او از شامی های من، من هم از کوفته هایش.

همیشه، بعد از رفتن آبجی و داماد، تا کمر از تراس آویزان می شوم، سوتی می زنم و وقتی بالا را نگاه می کنند برایشان دستی تکان می دهم.

امروز داماد برایمان آش بلغور آورد.

خنده ام گرفت و ذوق کردم از این که خواهر و داماد نزدیکمان هستند و یاد روزهای دوری افتادم که انگار خواب بودند.

زندگی همه اش خواب است.

به فسقل که فکر می کنم قلبم تندددددددددد می زند و چشمانم خیس می شوند.


نظرات 51 + ارسال نظر
میترا یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 23:45 http://gah-neveshtha.blogfa.com/

چه شامی هاااای خوشمززززه ای

جات خالی

elina دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 00:00 http://elina17.blogfa.com

نمیگی الان من دلم بخواد باید چیکارکنم خب؟؟
عاقا درست نیس این کارا...با روح و روان جوون مردم بازی میکنین!!
خیلی خوشمزه به نظر میرسن
+و باز هم همون سبک نوشتن دوس داشتنی


خیلی وقت بود دلتونو آب نکرده بودم

samira دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 01:01 http://tehran65.blogfa.com

حالا باید نصف شبی دل منو اب مینداختی؟

سمیرا تنبل نباش و درست کن.
درست کنیاااااااااااااااا

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 08:32 http://www.sheitony.blogfa.com

به به چه شام خوش مزه ای.
ماهی مامانبزرگ من یه کوفته های گنده ای درست میکنه توشم گردو و زرشک میزنه.بعضی وقتا هم وسطش تخم مرغ میذاره.
الان این کوفته هارو دیدم یاد کوفته های خودمون افتادم.
فکر کنم کوفته مامان بزرگمم رفت تو دسته چیزایی کهوقتی بیام تهران خیلی دلم براش تنگ بشه

من با تخم مرغ دوست ندارم ولی با گردو موافقم.
من غذاهام مزه غذای مامان بزرگا رو میده هاااااا. اومدی تهران برات می پزونم تا دلت زیادی تنگ نشه

باز ک تو اسم غذا اوردی: ))
بیام لپاتو از هشت جهت جغرافیایی ب 16 روش معمول و غیر معمول بکشم؟؟؟؟ : ))
چرا ب بابابزرگت میگی رضا بندری؟؟من اولا فک میکردم رضا بندری ی عشقی بوده ک بهش نرسیدی : ))

چجوری عشق تزریق میکنی ب غذاهات؟؟میای تو یه کامنت خصوصی بهم قشنگ یاد میدیا وگرنه میام اینجا کولی بازی راه میندازما : ))

به روش معمول بکش ولی غیرمعمول نههههههه
چون قدیما به این اسم صداش می کردن. برا کارش مدتی می رفته سمت بندر.
اوااااا خاک وچوووووووووک رضابندری بابابزرگمهههه

چشم یادت میدم

یه دونه دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 10:10

به به ماهی خانوم هنرمندددددددددد
کی خودتو سرخ میکنی !
چقدکارمیکنی توخونه خوشبحالت

تو و فری باید سرخم کنین به کمک کلاغی
تازه یخ حوضم می شکونم

یه دونه دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 10:11

عکساتودیدم ممنون از رمز
واااااااای اجیت شبیه خودته چقد وچقد شبیه خوش نقاشیش کردی آفرین ماهی.
خیلی لاغرترازقبلنا که عکستودیدم گذاشتی

آره خیلی شبیه همیم.
لاغرتر شدم؟
یه دونه، یه مدت بود هی وزن کم می کردم.
الآن همش بین 49 و 50 وزنم.

الی دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 11:10 http://www.baradustam.blogfa.com

وای خداااا این دختر چرا با روحو روان من بازی میکنه ؟؟!!! وای شیربرنج وای شامی وای دلم وای بچم خخخخخخ ببین زدی اعصاب سمپاتیکمو قاطی کردی با این عکسات!!!


الی، امشب برا شامتون از این شامی ها بپزون

میفروش دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 11:16

سلام
خوبی ماهی ؟
دستت درد نکنه بابت شامی های خوشمزه ، هنوز مزه اش زیر زبونمه ! ایشالله مهمونا بیان خونه خودت تا براشون شامی و کوفته درست کنی .
دست مامان خانوم هم درد نکنه بابت درست کردن کوفته
کجاست سمیرا تا بیاد از این مادر و دختر آشپزی رو یاد بگیره
سعی کن به زندگی لبخند بزنی تا زندگی هم به تو لبخند بزنه
میگماااااااااا میخوای یه چیز بگم تا یه کم حرص ات رو در بیارم !!؟ باشه میگم : سمیرا تو اون کامنت رمزی که گذاشته بودی چرا خودت رو خوب معرفی نکردی من متوجه نشدم کدوم شما بودی و کدوم مادر گرامیتون !!؟ ههههه چیه مثل جناب خان میخوای بگی ههههه و ....

برقرار باشید. به امید دیدار

سلام
خدار.شکر خوبم.
حال میفروش چطوره؟
میفروش، یه بار باید برا تو و سمیرا شامی درست کنم.
سمیرا که استاده خودش.
چشم...لبخند زنان زندگی می کنیم
چرا نوشتی سمیرا؟؟
با من بودی یا سمیرا؟؟؟

میفروش دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 13:16

سلام
یه وقت اگه وقت اضافه آوردی به منم سر بزن ! خُب !
برقرار باشید. به امید دیدار

سلام
اومدم میفروش. تازه گفتم رمز اون پست رمزدارت رو هم بهم بدی.
من رمز می خواااااااااامممممم

[ بدون نام ] دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 13:19

سلام
نه بابا با تو بودم
انقده دلم میخواد این سمیرا رو اذیت کنم
که خواستم بنویسم ماهی نوشتم سمیرا !
بیچاره سمیرا چه هیزم تری به من فروخته ! خدا عالمه

حالا خودت بگو ببینم کدوم تو بودی و کدوم مامانت !؟

برقرار باشید. به امید دیدار

سلام

میفرووووووووووووووووووووووووووش
یعنی معلوم نبود من کدومم؟؟؟؟؟؟

ماهی یعنی فقط ب دخمل غذای خوشمزه میدی.؟؟؟
پیشی بیا منو بخوووووووووور : ))

یعنی شماها غذای خوشمزه بخورین بعد من فقط نگاه کنم؟؟دلت میاد؟؟؟نع واقعا دلت میاد؟؟

به تو هم میدمممممم

وای لادن خدااااااااااا کنه هر سه مون قبول بشیم سال دیگه. براتون یه عاااااااالمه غذاهای خوشمزه می پزونم

الی دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 15:04 http://www.baradustam.blogfa.com

20
اخه بلد نیستم


یاد بگیر دختر. لازم میشه در آینده
خبر داری که آقایون چقده شکمو هستن

الی دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 15:38 http://undefined

ووویییی نه بابا,چه حسایی داری!, چرا همچین حسی اومد سراغت!? لابد از بس گفتم بچم بچم برا همین فک کردی ez کردم!! خخخخ


نه برا بچه نبود. از روزی که اومدم وبت این حسو داشتم نمیدونم چرا

الی دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 15:47 http://www.baradustam.blogfa.com

شوخی کردم بلدم ولی به رو نمیارم که ازم انتظار وافری نداشته باشن ! خخخ

خوب می کنی الی. بعضی وقتا لازمه

میفروش دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 16:21

سلام

ای تنبلاااااااااااا
بله ماهی خانوم با توهستم و با دوست گرامیتون ! به جای اینکه تشویقش کنی برای کار کردن داری میگی بعضی وقتا لازمه از زیر کار در بری !!!؟
ماهی تو دیگه چرا !!!؟ تو که اینجوری نبودی ! نکنه این سمیرا اغفالت کرده !؟ ( بیچاره سمیرا هر چه کاسه کوزه هست سر این بنده خدا میشکونم ، خدا از سر تقصیرات من بگذره ) شایدم الی نشسته پات و داره اغفالت می کنه . مواظب خودت و کارات باش
برقرار باشید. به امید دیدار

برای بار هزارم سلاااااااااام

ا خو راست میگم دیگه.
میفروش وقتی قدر آدمو ندونن بعضی ها، هر کاری هم کنی نمی بینن.
بعضی وقتا آدم هر هنری رو هم که بلده، نباید رو کنه.
تو این زمونه، اونایی که هیچی بلد نیستن و خودشونو از همه جهت می زنن به نفهمیدن، خوشبخت ترن و تجربه ثابت کرده که قدرشونو خیلیییییییییییییییی می دونن.
والا بوخوداااا
و امااااااااااا اینم بگم کهههههه: درصد کمی هم هستن که بسی قدردان می باشند و بنده به خاطر همون درصد خیلیییییییی کم، حاضرم از جونم مایه بزارم و چشمم رو، رو بعضی ها ببندم.

یه دآنشجومعلم دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 16:35 http://Www.dabeer92-new.blogfa.com

دامادتون حق داره استهاش بازشه

هوراااا هورااااااااا
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

نظرتون چیه ک سه تایی باهم زندگی کنیم؟

خیلی هم عااااااالیییییییی

ولی بابام کله ی منو می کنه اگه بخوام جای دیگه ای زندگی کنم
شبا میام خونه ی خودمونروزا پیش شمام

غ ـزل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 16:56 http://life-time.blogsky.com/

برای پست بالایی
ههمون یه وقتایی دوست داریم گم بشیم
اما شجاعتشو نداریم
تو داشتی
تبریک میگم

فکر نمی کردم گم شدن اینقدر لذت بخش باشه.

خوش اومدی غزل جان.

میفروش دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 17:25

سلام
برای پست بالا
میگم ماهی تو حالت خوبه !!؟
سرت به جایی نخورده !!!؟
قرص هات رو خوردی !!؟
تب نداری الان !!؟
دل پیچه !!
سر درد !!
چیزی !

خدا شفا بده انشاالله
ماهی کوچولو تو که انقده لجباز نبودی !
گوشی رو گذاشتم کنار و جواب دوستا رو نمیدم وووو
داری سر به سرمون میذاری!؟یا واقعا" تاب ورداشته مخت!؟

برقرار باشید. به امید دیدار

سلام
آره خوبم من، ولی دلم می خواد خیلیییییییییییییییی خوب باشم و برای بهتر شدنم تلاش می کنم.
از بین اینایی هم که گفتی سردرد دارم
و اما خوب شد اسم قرصو آوردی چون یادم رفته بود قرصمو بخورم.
لجباز نمیشه گفت میفروش. گاهی آدم حوصله ی حرف های تکراری بعضی دوستان رو نداره. واقعا نمی تونستم به سوال های تکراری و ناراحت کننده ی دوستام پاسخ بدم.
دوست، باید دوستشو درک کنه. وقتی خبر از شرایط من دارن، وقتی می دونن حال روحیم اونقدرا خوب نیست، نباید حرفایی رو بزنن که حالمو بدتر می کنه.
من دارم تمام تلاشم رو می کنم تا هر چه زودتر راحت بشم از این وضعی که دارم.

samira دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 17:38 http://tehran65.blogfa.com

حیف که ماهی گم شده اعصاب پصاب ندارم اگر نه حال این میفروش

رو میگرفتم

هر کی تونست منو پیدا کنه جایزه داره

میفروش برو خداروشکر کن

samira دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 17:57 http://tehran65.blogfa.com

منم اینجور میشم ماهی...

دلم میخاد خلوت کنم اما همش نگران میشن..اییییییش

نمیذارن تو غار تنهاییمون بمونیم که

والااااااا

سمیرا از دیروز صبح گوشی رو خاموش کردم.
کار به کار کسی هم ندارم.
فقط و فقط با اهل خونه هم صحبت میشم و شماها.
به هیچ کسم اجازه نمیدم سرک بکشه تو کارم. دارم به کارام می رسم. کارایی رو می کنم که خستگی رو از روح و جسمم بیرون بکشه.

الوچه بانو دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 18:22 http://aloche-torobche.mihanblog.com

چ. خوشمزن اینا

جات خالی آلوچه بانوی عزیییییییییزممممم

یه دونه دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 20:11

در رابطه با پست بالایی
خوب میکنی غرق خودت شدی
اینطوری خودتو پیدامیکنی

جالبه هااااا
بقیه منو گم کردن ولی من خودمو پیدا می کنم

به بچه ها سلام برسون

samira دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 20:19 http://tehran65.blogfa.com

من مجرد بودم هر وقت اینجور میشدم مث تو گوشیمو خاموش

میکردم و پرتش میکردم زیر کمد بوفه

برا خودم عشق میکردم و ارامش میگرفتم..

من تکنولوژی رو دوس ندارم اصن

خوب می کردی.

اگه امکانش بود، بعد از خاموش کردن گوشی، می رفتم جایی که حتی اهل خونه هم ندونن کجام.

سمیرا منم دوست ندارم. یعنی در طول روز اصلا نمیشه درست با خواهرا حرف بزنیم. چرا؟؟؟؟ چون همش سرشون تو اون گوشی هاشونه و در حال سرک کشیدن تو گروه های مختلفن.

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 21:16 http://www.sheitony.blogfa.com

دررابطه با پست بالا.
من یه بار تو عمرم رفتم گم و گور شدم که خودمو پیدا کنم بدتر خودمم گم کردم.
آخه بااینکه تقریبا۱۳-۱۴ساله داریم تو این شهر کوچیک زندگی میکنیم بازم من اگه تنها برم بیرون گم میشم
بعد گفتم باخودم خلوت کنم،گوشیمم نبردم.همینگوری سرمو انداختم پایین و از کوچه پس کوچه ها رد شدم یهو دیدم ساعت۶عصره و بنده هم نمیدونم کجام.
ماهییی گم شده بودم.حالا گوشی هم نداشتم داشتم از ترس سکته میکردم.
یه خانومی داشت از کوچه رد میشد گوشیشو گرفتم زنگ زدم بابام که باباییی من گم شدم.(بااشک وگریه)
حالا بابام میگه کجایی که من بیام روبروت چی هست؟
منم میگفتم یه در سفید و بزرگ.
دیگه بعداز کلی استرس بابام پیدام کرد و کلی دعوام کرد که بی فکر پاشدم رفتم بیرون.
خلاصه اینکه از من نصیحت داشته باش،هیچ وقت خودتو گم و گور نکن


من که اینجوری خودمو گم و گور نمی کنم جانم.
نه که گم بشماااا...نه. به خاطر این که مادر جان بعد از پیدا کردنم، مرا خواهد کشت

من فعلا از دوست و آشنا دور شدم و گم. فکر نکنم بشه از خانواده دور بشم.

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 21:36 http://www.sheitony.blogfa.com

اینارو ول کن خودت انتخاب کن چه جوری تنبیهت کنم که نقشه کشیده بودی؟
زود تند سریع

کی؟؟چی؟؟چی شده؟؟ من کیم؟ این جا کجاس؟؟؟

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 21:58 http://www.sheitony.blogfa.com

خوداتو به اون راه نزن الان بهترین تنبیه برات اینکه وقتی میام تهران از اون کیکای خوش مزه مامانم برات نیارم


من گول خوردم
من بی تقصیرم

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 22:19 http://www.sheitony.blogfa.com

میخواستی نخوری
اینم تنبیهت که دیگه گول نخوری

میگم کههههههههه
تو شامی و کوفته دوست داری دیگه؟؟؟؟؟؟
اگه کیک ندی، خبری از کوفته و شامی و عدسی نیستتتتتت

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 22:34 http://www.sheitony.blogfa.com

خودم بلدم درست کنم به سن کمم نگاه نکن آشپزیم عالیه.
بعدشم من یه آذریم کوفته های منو هیچ کی نمیتونه درست کنه

آخ جوووووووووووون
قراره برام یه عالمه چیزای خوشمزه درست کنی

دخمل دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 22:49 http://www.sheitony.blogfa.com

شکمو.تنبیهت سرجاشه.حالا بعدا برا تنبیهتم یه فکری میکنم

باهشههههههه

سارس سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 05:33 http://Www.zendegi2noqted.blogfa.com

ماهی لبخند بزن‌که شهر دیوانه شود :)
همیشه خوب باش دختر اینطوری نبینمت :)
چقدرم اون دو تا خوشمزه به نظر میاد

سارس، پست جدیدت رو خوندم اما متاسفانه باز هم تو ثبت نظر به مشکل خوردم.
فراموشی، گاهی واقعا خوبه. باید یاد بگیریم فراموش کردنو.

آره خوشمزه بود. جات خالی عزیزم.

samira سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 22:36 http://tehran65.blogfa.com

ماهی من انقده از عرفان خوشم اومدهبه نظرت میاد بگیره

دخترمو؟

آره بانمکه عرفان. خدا حفظش کنه.

به نظرت شبیه باباشه؟؟

سمیرااااااااااا نکنه مثبت بوده آزمایشت؟؟؟

samira سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 22:42 http://tehran65.blogfa.com

نه شبیه باباش نیست...اگه شبیه باباش بود که عمرا دخترمو بهش

میدادم

وای بابای عرفان بخونه اینارو واویلاس



نخیرمممم دخمل تو رو باید فسقل ما بگیره. عرفان سنش زیادهتا دخمل تو بخواد دنیا بیاد، عرفان تشکیل خانواده داده
مگه نه بابای عرفان؟؟؟؟؟؟

سمیرا، یاد اون گوجه سبزا افتادم
من برم نمک بخورم بیام

samira سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 22:43 http://tehran65.blogfa.com

نه نه..منفیه


نکنه می خوای غافلگیرمون کنی

شام چی داشتی؟

samira سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 22:52 http://tehran65.blogfa.com

شام استامبولی خوااااهر

.
.
.
ببین فسقلم در نظر دارم راستش

ببین منو ماهی

دخترم رو دستم باد کرده

به به. نوش جوووووووووونت.

وای سمیرا نمیدونی چقده دلم می خواد زودتر بیاد فسقلمون. هنوز براش اسم انتخاب نکردن مامان بابای تنبلش.
اسم پسر قشنگ اگه سراغ داری بگو.

دخترت واس ماس

samira سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 22:53 http://tehran65.blogfa.com

چه چوجه سبزایی هم بودواااای دلم ضعف رف

بابای عرفانم دلمونو اب میندازه همش

دهنم جمع شد

میفروش سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 23:50

سلام
عجبااااااااااا
باید اول برای بزرگه ( امیرحسین ) آستین بالا بزنم
تو پست بعدی عکسش رو میذارم ، خدا کنه دختر دارا دعواشون نشه
برقرار باشید . به امید دیدار

سلام
وای میفروش فرض کن پدرشوهر بشیبهت نمیاد

هانا چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 08:49

ماهی جان لطف کن للینک وبلاگ منو از لینکات بردار مزاحم دارم فقط از وبلاگ تو میاد پیشم!
تو صبح امروز 7:19 اومدی پیشم؟
ماهی دیوونم کرده این مزاحمه

چشم برداشتم.
از وبلاگ من؟؟ از کجا می دونی؟ کیه؟؟؟؟
نه والا من تا ساعت هشت خواب بودم امروز

میفروش چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 13:46

سلام
مگه چمه !!؟
خیلی هم دلشون بخواد پدرشوهرشون بشم
پدر شوهر به این خوبی و نازنینی و مهربونی کجا گیرشون میاد!؟
برقرار باشید. به امید دیدار

باز سلام کرد

هیچی...خیلی هم خوبی.

میفروش چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 14:06

سلام
اصلا" دلم میخواد هی سلام کنم
سلام

تازشم خودت رو لوس نکن . تازه تو جزء سی چهل تا کاندیدی هستی که باید بررسی کنم برای اینکه ببینم میتونم پدر شوهرشون بشم یا نه !
برقرار باشید. به امید دیدار

( در تائید یا عدم تائید این کامنت آزاد هستی )

برای بار هزارم، از دیروز تا الآن، سلاااااااام.
سلام سلامتی میاره. راحت باش

سی چهل تاااااااااااا؟؟؟؟ به نظرت کم نیست؟؟؟؟

یعنی با این آزاد گذاشتنت تو تائید یا عدم تائید، ترکیدم از خنده

سارس چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 15:30 http://zendegi2noqteD.blogfa.com

بلاگفا است دیگر ...
اگه یاد بگیریم واقعا خوب میشه :)
اگه تظاهر به فراموشی واقعا وجود نداشته باشه و عین فراموشی باشه محشره

اوهوم..

میفروش چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:22

سلام
می دونم الان میگی مرض و سلام ، کوفت و سلام!!
منم میگم مرض تو دل دشمنات ! تو دل اونایی که نمیتونن شادی تو رو ببینند ! تو دل اونایی که ازشون غم می باره !!

آها داشت یادم میرفت
اومدم بگم که آپیدم !!
برقرار باشید. به امید دیدار

درود
نه والااااا نمیگم

اومدم.

+ کوووووووووو. آپ نکردی که میفروش.

samira چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:34 http://tehran65.blogfa.com

اوم.اوم..اسم پسرررررر:

ماهان

قشنگهههه
به خاله ماهیشم میاد

samira چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:40 http://tehran65.blogfa.com

یه اسم دیگه ام دوس دارم.اونم اینه

کیارش

اسم پسرمه

کیارشم قشنگههههه.

سمیرااااا خیلی مامان بامزه ای می شیااااااااا

میفروش چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:54

سلام
ببخشیدا بازم سلام کردم
خدایی آپ کردم خودم دارم می بینم تازشم یه ناشناس هم اومده کامنت گذاشته ! نمی دونم چرا شماها نمی بینید !
ضمنا" به سمیرا خانوم هم نمی دونم چه جوری خبر بدم !! کامنت دونیش بسته است !!!! اینم بازی در آورده برامونااااا

برقرار باشید. به امید دیدار

سلام
نمی بخشم
اوااااا پ چرا من نمی بینم. بی زحمت میشه یه بار دیگه ثبتش کنی؟
آره نمیشه نظر داد به سمیرا. اینجاس فکر کنم.
سمیرااااااااااااااااا بدو برو وب میفروش که آپ کرده. من نمی تونم ببینم

samira چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:54 http://tehran65.blogfa.com

راس میگی؟

چقد ذوق کردم ماهی بهم گفتی

مامانه بامزه ای میشم

ایهیم

سمیرا فکر کنم صورتت خیلی باد کنه هاااااااا مثل آبجی من

وای خدااااا

سمیرا برو وب میفروش. آپ کرده.

samira چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 17:26 http://tehran65.blogfa.com

رمزشو گم کردم

خو کامنت دونی رو بستی کههههه خواهرجون. اگه نبسته بودی من برات می فرستادم.
البته با اجازه ی میفروش

samira چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 19:20 http://tehran65.blogfa.com

عجقمییییی

.
.
.میبینی تو رو خدا رمزشو؟؟؟؟؟چقدم طولانیه.اوههه



والااااااااااااااااا
از من یاد بگیره...چه رمزای کوتاه و آسونی دارم

samira چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 20:14 http://tehran65.blogfa.com

ماهی یه سوال؟؟؟:

مولد تشکیل دهنده ی شامیت چیاس؟

گوشت چرخ کرده، پیازرنده شده، سیب زمینی( کمتر از گوشت)، یه دونه تخم مرغ،
ادویه ( زردچوبه، فلفل سیاه زیاد می زنم+فلفل قرمز، نمک) و مهم تر از همهههههههههه، عشق زیاااااااااااااااااده
برای این که وا نره، می تونی کمی آرد نخود چی بزنی که من نمی زنم و به جاش، نون لواش خشک شده توش ریز می کنم.
با نون لواش خیلیییییییییی خوشمزه تر میشه. مادربزرگم همیشه نون لواش ریز می کردن تو شامی هاش.
بعضی وقتا هم نون سنگگ خشک شده رو می کوبم و توش می ریزم. بعدم حساااااااااابی ورز میدم تا چسبنده بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد