کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

جمعه

 

در تاریکی، سرت را روی دست هایت گذاشته باشی و همانطور که دراز کشیده ای، به پنجره ی باز خیره شوی. غرق در افکارت باشی. برق روشن شود و تو ناخواسته، روبه آبجی وسطی جیغ بزنی: این چراغ خاموش، خار شده رفته تو چشم تو؟؟؟خاموش کن دیگههههه. و بعد بشنوی: تو این تاریکی چشم درد نگرفتی تو؟؟؟ و بعد هیچ نگویی و دستانت را روی چشمانت بگذاری و سعی کنی ادامه ی افکارت را دنبال کنی. اما این بار مادر مانع می شود و می گوید: بدویید بریم بیرون. و تو به زور خود را از زمین جدا کنی و نگاهی به خود درآینه بیندازی و سعی کنی موهای روی پیشانی ات را به زور جمع کنی و روبه مادر بگویی: موهامو بدهههههههه و او خنده ای تحویلت دهد. آبجی وسطی هم دوتا گیره کف دستت بگذارد و تو با خوشحالی موهایت را جمع کنی. رنگ های خشک شده را از دستانت پاک کنی، بعد هم با بی حوصلی کفش هایت را دستمال کنی و با آهنگ آسانسور، در دلت شعری را بخوانی و بخواهی کمی هم خود را تکان دهی اما از پدر خجالت بکشی. به همراه مادر، پدر و خواهر قدم بزنی. انگار دنیا را دارم. دوستشان دارم. جای خالی آبجی بزرگه حس می شود. با دیدن عکس شکمش، خندیدم و اشک ریختم. شکمش کمی بزرگ شده.

در رستوران کوچکی نشستیم و تا آماده شدن غذا، به سوراخ دیوار هم خندیدیم،  این روزها همه با تعجب به من و آبجی وسطی نگاه می کنند. شباهتمان موجب خنده شان می شود. عجیب است که خودمان متوجه این شباهت نمی شویم. با گرفتن لقمه های مردانه، خنده ی آبجی وسطی را درمی آورم. او هم با لقمه های مورچه ای اش موجب خنده ام می شود. با شکم های باد کرده به سمت پارک شهر می رویم. روی نیمکت نشستیم و پدر با خنده ای سمتمان آمد. با شیطنت بلند می گویم: آقا برو مزاحم نشو. او هم با خنده می گوید: افتخار میدید یه عکس بگیریم؟؟به خدا فقط به مامانم نشون میدم. مادر هم با خنده ای که سعی می کند جلویش را بگیرد می گوید: نگه کن...یاد جوونیش افتاده.


جا برای هویج بستنی گذاشته ایم. کمی سربه سر آبجی بگذاری و او هم خیلی یهویی تو کوچه ی باریک با ضربه ای ناگهانی تو را به سمتی پرتاب کند. از شانش بدت، آن سمت مردی در حال عبور باشد که در تاریکی شب به زور دیده می شود و با دیدن این صحنه نیشش تا بناگوش باز شود.  خانم sh زنگ بزند و وسط خنده هایت جوابش را بدهی.

نظرات 6 + ارسال نظر
samira شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 08:38 http://tehran65.blogfa.com

قدر این با هم بودن ها رو باید دونست

منم عاشق خونوادمم..خیلیییییی ..یه روز عکس خونواده ی پدر سالاریمو

بهت نشون میدم ماهی

اوهوم....وسط این شاد بودنا یهویی غصه دار میشم. همش ترس از دست دادنشونو دارم
خدا حفظشون کنه
آخ جوووووون عکس. منتظرماااااا

ZahRa ❤ MahDi شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 11:42 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

خدا خانوادتو برات نگه داره، خانوادگی شیطونید
عکس آبجی وسطی هم بذار تا ما هم نظر بدیم که شبیهین یا نه

ممنون نازنینم
باشه زهرا....یه روز بهت نشون میدم

سعید شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 12:29 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام آناناس ماهی
یعنی تو با آهنگ آسانسورم واسه خودت می خونی؟
خوبه که خوبی


سلام
آره می خونم

کاوه شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 18:55 http://www.nicebike.blogsky.com/

خیلی خوب بود همگی با هم زنده باشید همیشه بخندبد و بستنی و ...

ممنون

خانوم خونه شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 19:16 http://www.ganje-man.mihanblog.com

خدا خانوادتو حفظ کنه واست عزیزدلم...

قربونت برم من
ممنون خانوم خونه جونمممم

زهرای سعید سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395 ساعت 11:29 http://Love-h-somuch.blogfa.com

ایشالا همیشه کنار خانواده ی عزیزت شاد باشی

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد