کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

از متروسواری تا مرور اهداف

 

 بوم را زیر بغل میزنم و درحالی که لقمه را به زور در دهانم جا می دهم، خود را در آیینه ی آسانسور نگاه می کنم و همراه با لبخند به خود می گویم: هی ماهی، دوستت دارم.

خنده کنان، از مسافرانی که در چهارمین قطار، دیده می شوند، می خواهم برای خود و بومم جایی باز کنند. بوم، جلوتر از من سوار شد و به گوشه ای تکیه داد.

از بین آدم های خواب آلودی که خود را به زمین چسبانده اند و کوچکترین تکانی نمی خورند، خود را به در رساندن، کار دشواریست. به سختی خود را تا دم در رساندم اما جمعیت، دوباره مرا به داخل قطار می فرستد. بیش از آن که به فکر له شدن دست و پایم باشم، به فکر بوم بودم که هر لحظه ممکن بود جای مشت و لگد رویش چاپ شود.

چهار دست به طرفم آمد و بعد از سه شماره، با نیش های باز، بیرونم کشیدند. انگار مسابقه ی طناب کشی بود و برایشان هیجان داشت. یک دست دیگر هم بوم را بغلم انداخت و رفت. انگار از میدان جنگ آمده بودم. مشغول صاف کردن لباس هایم شدم و تشکر ویژه ای از آن چهاردست کردم. پیاده شدنم را مدیون همان چهار دست بودم.

امروز مترو به قدری شلوغ بود که وحشت کردم. چند قدم که برداشتم احساس سبکی کردم. به خود آمدم و دیدم کیفم کمی آن ور تر افتاده. دیگه ببینید چی بوده که کیفمو پاره کردن. خلاصههههههه کیف رو هم با بند پاره دستم گرفتم و با یه وضعی وارد دانشگاه شدم.

دوقلوهای عزیز خیلی بهم لطف دارن. همیشه منتظرن یه چیزی بشه و بدو بدو بیان کمکم. امروزم، صبح به اون زودی، از کیفشون نخ و سوزن درآوردن و مشغول دوختن کیفم شدن و بنده بسی ذوق نمودم و کلی تشکر کردم.

آخرین شهریه رو هم ریختم و غر زدنای امیرخانی جان رو ( کارشناسم ) به خاطر دیر دادن شهریه، نشنیده گرفتم و یه خنده تحویلش دادم. ایشونم غر زدنو تموم کرد و نتونست جلوی خندشو بگیره. بهله..خنده معجزه می کنه و به راحتی به طرف مقابل منتقل میشه.

باز هم بوی ساندویچ های داداش زهرا اومددددددددد. اما این بار جلوی خودمو گرفتم و فقط یه لقمه ی خیلی کوچولو خوردم.

و بعد ژست هایمان برای عکس گرفتن شروع شد.

این که همان گروه بازاریابی، که بی نهایت با دیدنشان به هم می ریزم و حرص می خوردم، بیان و در نزدیگی من بشینن و برای جلب توجه هر کاری کنن، اعصابم را به هم می ریزد. امااااااااااسعی کردم اهمیت ندهم. بادیگاردهایم مواظبم بودن. خخخخخخ

آقای h، علاقه ی زیادی برای دنبال کردن کارهایم دارد و بی نهایت تشویقم می کند. مثل همیشه یک کتاب دیگر هم درمورد تصویرسازی معرفی می کند. آدرس چند نمایشگاه رو هم روی کاغذی می نویسد. اصرار دارد در تلگرام برایم بفرستد ولی با شنیدن این حرف که تلگرام و هیچ برنامه ی دیگری ندارم، کمی جا می خورد و به نظرش دروغ می گویم. برای چندمین بار است که گفته ام ندارم. چیز عجیبی نیست که باور نمی کند.

نظرات 16 + ارسال نظر
burntlyrics یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 23:17 http://burntlyrics.blogsky.com

سلام
عالی بود

سلام
ممنون

کاوه یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 23:34 http://www.nicebike.blogsky.com/

این که آدم برای صفت ترس (کوچولولوووو) واج آرایی کنه جالبه، تازه ازون جالبتر اینه که واج آرایی رو با اندازه حرف (و) تحت تاثیر قرار بده

پیک دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 08:40 http://eshtebahinevis.blogfa.com/

آبجی وسطی ....اگه هدف نداری مهم نیست,ماهی هست یه چند تا ازش قرض بگیر!

می خوای یه چندتا هم به تو قرض بدم پیک
تعارف نکنیااااا

سعید دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 10:58 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام ماهی سلاااااااااااااااااااااام
خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
خیلی خوش حالم کردی
بزرگواری کردی آبجی
من تو رو مثل خواهر کوچیکه ی خودم می دونم
همیشه که میام وبت با حوصله مطالبتو می خونم
موفق باشی آبجی
بازم خیلی بزرگواری کردی که یادم کردی

سلام سعید
بد نیستم خداروشکر
شما خوبی؟
ممنونم، لطف داری
وظیفم بود

نفس دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 11:17 http://sarvareman.blogsky.com

وای مترو خیلی بده!
خداروشکر سرو دستت نشکست:)
دوقلوها دوستاتن؟
اچ کیمده؟

بعضی وقتا خیلی بده ولی نه همیشه.
دوست صمیمی که نه ولی خب یه جورایی آره.
یکی از هم کلاسی هامه.

سعید دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 12:29 http://www.zowragh.blogfa.com

دوباره سلام ماهی
منم از این برنامه ها و شبکه ها ندارم
بعضیام باور نمی کنن که ندارم
دوستم ندارم داشته باشم
اصلا بذار بعضیا فکر کنن عقب موندم
وللا

سلام سلامممم
ا پس تو هم نداری
می بینی وقتی میگی تو این برنامه ها نیستی چه چپ چپ نگاه می کنن؟؟؟؟؟

میفروش دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 14:42

سلام
خوبی کوچولو ماهی
منم خوبم ، خب خوبم دیگه ! چیه الکی مثل بعضی ها ژست بگیرم بگم : اصلا" حالم خوب نیست شکست عشقی خوردم و .... !!!؟ نه بابا خیلی هم حالم خوبه خدا رو صدهزار بار شکر که خوبم و دوستانمم خوبند.
میگماااااااا خوبه شما با بنده همدرد هستید تو رفت و آمد مترو و فشارهای جورواجور ! خدائیش یه روز کتم تقریبا" از تنم خارج شده بود ، عیبی نداره ؛ اینم خودش بعدا" میشه خاطره .
میگماااااااااااااا
ای بابا چند بار میگم میگماااااااا
یعنی من این چند روزه براتون کامنت نذاشتم !؟ واقعا" !!؟ خب چرا هیچی نمیگی !!!!؟ اعتراض کن ، داد و هوار راه بنداز !! آخه اینجوری که نمیشه !!!! چی !؟ نمیشه مال سوسنه !؟ سوسن هم که مُرد !!! خدا همه اسیران خاک رو بیامرزه از سوسن گرفته تا هایده و مهستی و گوگوش و بقیه !! هااااا چی !؟ گوگوش نمرده !؟ خب عیبی نداره خدا بهش سلامتی بده .
میگماااااااااااااا از کجا به کجا رفتیم !!!!
برقرار باشید. به امید دیدار

سلام میفروش عزیز
کوچولو ماهی؟
خوبم
خداروشکر که خوبی.
وای میفروش اون سمتی که شما با مترو میری از دروازه دولت شلوغ تره.
یعنی دیروز واقعا له شدم.
اعتراض کنم؟؟؟؟بیام داد و هوار راه بندازم بگم آی آدمای مجازی، میفروش چندروزه به من کامنت ندادهههههههه
رسیدی به گوگوش که
خدا خیرت بده...تو خندوندن استادی.

شنگول العلما دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 18:26 http://delkadeh.blogfa.com

مترو سواری بسیار سخت بید

اوهوم....خیلی هم سخته.
البته خودمونیم که متروسواری رو سخت می کنیم. اگه به روش صحیح، سوار و پیاده بشیم، هیچ کدوم از این مشکلات به وجود نمیاد.

ZahRa ❤ MahDi دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 20:38 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

وای ماهی گفتی مترو یاد دیروز افتادم، این راننده مترو سر هر ایستگاهی میگفت زودتر پیاده شین که تو ترافیک قطارا نمونیم، تو ایستگاه دروازه دولت به دلیل ازدحام و بسته شدن در یه زنه موند لای در، هیچی دیگه اون دکمه حرف زدن با راننده رو زد و از همونجا شروع کردن با هم دعوا کردن فکر کن حالا راننده به جای اینکه حواسش به کارش باشه با زنه دعوا میکرد
گروه بازاریابی کیا هستن؟ بادیگاردات کیان؟

بنده هم می خواستم دروازه دولت پیاده بشم. خیلی شلوغ بود. الآنم که دارم میگم نفسم گرفت.
بیچاره خانومه موند لای در.
متاسفانه روزایی که کلاس دارم، گروه بازاریابی تو دانشگاه دیده میشن و از شانس بدم، تو یکی از کلاسا هستن. اصلا ازشون خوشم نمیاد. هرچند دارم سعی می کنم به حرفا و کاراشون اهمیت ندم.
خانمsh، زهرا، مونا، شبنم، بادیگاردامن دیگه

دیونه دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 22:35 http://delnashkan28.blogfa.com/

ممنونم ماهی جان که به وب لنگر گاه اومدی .من فقط کامنتای پستای خودمو میتونم تایید کنم نشد کامنتتو تایید کنم.

خواهش می کنم عزیزم.
اوا حواسم نبود اون پست برا تو نبود

دیونه دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 22:37 http://delnashkan28.blogfa.com/

چطوری خوبی چه خبرا؟

خوبم
تو خوبی؟
سلامتی

samira دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 23:03 http://tehran65.blogfa.com

تو مترو که واویلا ام پی تری میشیممن همیشه دم در جا

میشم

ام پی تری

منم دم در جا میشم ولی نمیدونم چرا یهویی از یه واگن دیگه سر در میارم

samira دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 23:04 http://tehran65.blogfa.com

این که هدفاتو از الان معین کنی عالیه ...اونوقت همه چیت با برنامه

ریزی پیش میره

اوهوم....
ولی تو به نتیجه رسیدن، یه کوچولو عجولم که به نظرم خوب نیست.

ehsan سه‌شنبه 24 فروردین 1395 ساعت 01:08

like

بهامین سه‌شنبه 24 فروردین 1395 ساعت 01:41 http://notbookman.blogsky.com

یاده خودم افتادم یه بار بندکیفم پاره شد هیچکس هم نخ و سوزن حتی گیره نداشت
من با چه مشقتی رفتم خونه
و چقدر حرص خوردم

خداروشکر دوقلوهای ما همه چی دارن با خودشون. نخ و سوزن و قرص و....

نفس1 سه‌شنبه 24 فروردین 1395 ساعت 10:14 http://nafas1367.blogsky.com/

وااای....کلا قسمت خانوما خیلی شلوغه و خیلی هول میدن..من اگه شلوغ بود با شهریار قسمت اقایون سوار میشدم از نگاه های خیره صرف نظر کنیم مثل پرنسس با من رفتار میکردن خودشونو مچاله میکردن برای من جا باز میکردن...حس خوبی بود..

آره قسمت خانوما خیلی شلوغ تر از آقایونه. آقایون تو همه چی شانس دارن
من که اصلا نمیرم قسمت آقایون. اینقده که بدن. ایییییییشششش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد