شاسی عکس و دسته گل را در دست می گیرم و بر سر مزارش می روم.
خودم هم فکر نمی کردم بتوانم عکسی به آن خوبی درست کنم. آنقدر طبیعی است که همه را به خود خیره کرده بود.
با دیدن دستش، به قدری ناراحت شدم که حد ندارد. دستش زخمی شده و خود نیز متوجه نشده بود. دایی م رامی گویم. وقتی دید با چسب زخم کنارش ایستادم تعجب کرد. دستش را می گیرم و او تازه متوجه بریدگی دستش می شود. دلم می خواست همان جا در آغوش بگیرمش.
همه ی فامیل آمدند. مشغول پذیرایی شدم. نمی دانم این که زیاد با فامیل رفت آمد نداریم خوب است یا بد. اما می دانم برای قاطی نشدن با فامیل، دلیل قانع کننده ای داریم. پس تا حدودی خوب است.
زن رضابندری به همراه خواهرش آمده تهران. از همان نان هایی آورد که همیشه رضابندری برایمان می آورد. یادش بخیر. با ذوق، نان ها را از پارچه ای گل دار، بیرون می آورد و بین بچه ها و نوه ها تقسیم می کرد. این بار خودش نبود و نبودش، قلبم را سوزاند.
فامیل دور هم، برای مراسم آمد. همه جا را پر کرده که با نوه ی رضابندری در یک دانشگاهیم.
زندایی م، مرا با فامیل دور که در دانشگاهمان است، مقایسه می کند و در آخر نیشگونی می گیرد و می گوید: ماهی یه اسفند دود کنیااااا. خنده ام می گیرد و شکلکی برایش درمی آورم.
در طول مراسم، سعی کردم اشک نریزم و با لبخند از مهمان ها پذیرایی کردم. اما در آخر نشد خود را کنترل کنم و کم مانده بود سیل راه بیفتد.
موقع پذیرایی کمی استرس داشتم. از این که کسی یهم خیره بشه بدم میاد. فامیل های ما هم که تا چشم طرف را درنیاوند ول کن نیستند. چقدر با نگاه های طولانی و حرف های بی جایشان، حرصم را درآوردند. آبجی بزرگه حواسش بوده و می گوید که: ماهی، خیلی ریلکس و راحت داشتی پذیرایی می کردی...ایول. خداروشکر ظاهرم نشان نداد که چقدر استرس دارم.
هلما حالش خوب نیست. داداش کوچولوشم که خیلی آرومه. خیلی کوچولو و ریزه میزس. برخلاف نوزادای دیگه، همش بیداره قربونش برم.
همه ی کارهایمان با هم قاطی شده. دیروز سالگرد رضابندری و امشب، تولد آبجی بزرگه و جشنی برای فسقلی. آبجی، آنقدر زرنگ است که از همه ی برنامه هایمان باخبر شد غیر از شکل کیک. برای باد کردن بادکنک، نفس کم آوردم و داماد را مجبور کردم چند بادکنک باقی مانده را باد کند.
کلی عکس و فیلم گرفتم و تمام لحظه ها را ثبت کردم تا فسقلی بداند چقدر از وجودش خوشحالیم.
این از کیک، که همه با دیدنش کلی ذوق کردن
پستونک رو با فونداند درست کردن. نگهش داشتیم خشک بشه برا یادگاری تازشم شمع یادمون رفت.
اینم از کادوهااااا
این ماشین و پاپوش خوشملو، آبجی وسطی خریده. اون جعبه ی سبز هم که توش عطر بید مامان زحمت کشیده گرفته. تابلوی طلایی آبی و کارت گرد فانتزی هم کار دست خودمه. اون سطل آشغال و جعبه ی دستمال کاغذی چوبی که شکل کلبه هست رو هم از نمایشگاه بهاره براش خریدم. شوهرآبجی هم یه النگو خریده برا آبجی.
روحش شاد
تولدش مبارک
ممنونم....




سلااااام تولدمبارک باشه
خدارحمت کنه پدربزرگ مهربونتو ^___^
بابا فهمیدیم خوشگلی دیگه
سلام عزییییییییزم
چشمام که چپه، کچل که هستم. ابروهم که ندارم. یه بینی کوفته ای هم دارم. می بینی چقده زشتم
خوبی؟چه خبرا؟؟
ممنون معلم جونم. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
نخیرم نیستم
خدا رحمت کنه بابا بزرگتو ...
بهتر که رفت و
ایییییییش از فامیل خوشم نمیاد زیاد ماهی
امد نداریم.والاااا
ممنون سمیرا جونم. خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه



سلام عزیزم ممنونم شماخوبی؟
سلامتی : )
اینا همه تواضع شمارو میرسونه
سلام. قربوت برم...شما خوب باشی منم خوبم.
سلامت باشی
از دست توووووو
وای خدا خدا خدا کیکشووووووو
چه کادوهای اوشدل موشدلی
تولد مامان نی نی موبارک باشه
قربونت برم...ممنون عزییییییییییززززززمممممممممم
من خوبم ان شاالله شماهم به واسطه ی من حال خوب کن حالت خوب باشه : دی
چاکریم
خداروشکر





قربونت خوبم
خواهش میکنم
آره خودم می نویسم
قلم زیبایی داری.
شوهرآبجی ترکونده ها
اوهومممم
سلام جون دلم...خوبی ماهی ؟
خدا بابابزرگتو رحمت کنه....
ووووی چه جشن خوشگلی و چه کیک نانازی....
خدا حفظتون کنه واسه ابجی سنگ تموم گذاشتین و حتما کلی خوشحال شد...دست همتون درد نکنه ماهی...
ایشالا یه روز واسه نی نی خودت جشن بگیرین
سلام نازنینم

چخالت کشیدم مثلاااااا
خوبم خداروشکر.
تو خوبی؟؟چه خبرا؟حتما کلی خوشحالی که قراره برید خونه ی مامان اینا
عزیزمیییییییییییییییییی
خخخخخخ
:)
در قبال خاطرات فقط باید گذشت !
دقیقا...
مبارک آبجی اتون باشه تولدش
خدا براتون حفظش کنه
میگم به بچه های وبلاگ کیک نمیرسه ؟
سلامت باشی....ممنونم
دلت بسوزه...یه عالمه کیک مونده
سلام
خدا آقا رضا بندری رو بیامرزه
خدا به شما و خونواده سلامتی بده
و یه خسته نباشید جانانه به شما بابت دو مهمونی
عکسها که برام باز نشد ! ایشالله که خوب وبده کادوها
ببخشید از اینکه یه کم حضورم کمرنگ شده ! خدائیش یه کم گرفتارم
برقرار باشید. به امید دیدار
سلام میفروش عزیز




خوبی؟
ممنونم
سلامت باشی
ممنونم ماهی نظر لطفته
خواهش می کنم
سلام
خدا رحمت کنه پدربزرگتو...
تولد خواهرت مبارک
کیکش عالیه، عاشقش شدم
خوش به حال فسقلی نیومده چقدر کادو داره
سلام زهرا جان
خوبی؟
ممنون عزیزم. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
عزیزمیییییییییییییی
سلام ماهی
اگه اشتباه نکنم رضا بندری داییته درسته؟
اگه درسته نمی دونم چرا داییتو با این اسم صدا می زنی
جوری که من فهمیدم آدم خوبی بوده
من اگه جای تو بودم بدون حتی ذره ای تردید همون جا بغلش می کردم
به هر حال روحش شاد
سلام
نه سعید. رضابندری پدربزرگمه که فوت کرده.
ممنونم