زهرا، مانند بچه ها، هر دودیقه یک بار می گوید: گشنمه. ساعت هنوز 12 نشده و ما را می کشاند ساندویچی. هوای داخل حالم را بد کرد و بیرون مغازه، نشستیم و شروع کردیم به خوردن. از مسخره کردن دیگران، و اسمش را شوخی گذاشتن، متنفرم. از خندیدن به آدم ها متنفرم. اما خانم sh از این کار بدش نمی آید و هربار کسی را سوژه می کند تا بخندد. دیروز هم، حین ساندویچ خوردن، مدام در حال مسخره کردن این و آن بود. با خود می گویم، مردم رو به ساحل و بهترین منظره می شینن، بعد ما اومدیم زیر آفتاب، روبه روی خیابون، رو صندلی های پلاستیکی نشستیم و ساندویچ گاز می زنیم. چقدرم خوشحالیم. خدمت کار، سایه بان را باز می کند و مانع کور شدن چشممان زیر آن آفتاب می شود. کاش دکمه ای را هم می زد تا به جای خیابان و آن همه موتور و ماشین و آدم، منظره ای دیگر دیده می شد.
با دیدن هادی، یاد نقاشی ام می افتم که از ترم پیش، دستش مانده. چقدر خوشحال شده بود وقتی رویش را زمین نینداختم و یکی از کارهایم را برایش پاسپارتو شده بردم تا از استاد نمره ای بگیرد. مثل همیشه موهایش را در هوا رها می کند و می گوید که این مدت ماموریت بوده و برای همین کلاس ها را یکی درمیان می آید. بعد هم آرشیوش را نشانم می دهد و می گوید که بالخره کارت را آوردم.
مونا، بد بودن حالش را بهانه می کند و به خانه می رود.
با خانمsh، زهرا و شبنم به انقلاب می رویم. اول به پاساژ نبوت می رویم برای کارهای زهرا و بعد به ایران فیلم برای چاپ عکس رضابندری.
کمی حرصش درآمده که چرا فقط برای او اتفاق می افتد. خانم Sh را می گویم. گشت او را گرفت. وقتی ساپورت پایش می کند با آن مانتوی کوتاه، باید فکر اینجاهارا هم می کرد. خلاصه خانم Sh را در ون سوار می کنند و می برند. چند عکس از نیم رخ و تمام رخش می گیرند و بعد نوبت به تعهد است. در آخر هم، برایش شلوار مناسب می آورند و ولش می کنند.
چقدر خوب که توانستم جلوی خود را بگیرم و حرفی به ع نزنم. وقتی در راهروی دانشگاه، پاهایش را به زمین کوبید و از کنارم گذشت، خود را به ندیدن زدم و ابروهایم را در هم کشیدم. در دل، کمی هم غر می زنم.
فرصتی شد تا با هم کلاسی های فامیل دور، آشنا شوم.
چیز مناسبی برای آبجی پیدا نکردم که بخرم. قرار است جمعه جشن را بگیریم تا آخرهفته وقت دارم. سری به پانزده خرداد زدیم و زهرا خرید کرد.
بعد از مدت ها، در مترو دینا را دیدم. چقدر لاغر شده. خسته و بی روح، داشت از سرکار برمی گشت.
ساعتای هشت و نیم، خسته و کوفته رسیدم خونه.
با دیدن آبجی و داماد، بی نهایت خوشحال شدم و وجود فسقلی را تبریک گفتم. آبجی هم با خنده ی کش دار، جعبه ی شیرینی را سمتم می گیرد.
دیروز کمی در خیالم فرو رفتم. در گذشته. و بعد سعی کردم به آینده بروم. چرا نمی توانم در حال بمانم؟؟؟ حال را گم کرده ام.
یاد m می افتم.
هنوز آن کاکائو، در صندوقچه ای که مادر برایم از مشهد آورده، زیر زیورآلاتم، پنهان است.
چرا باید به آن هایی که شاید دیگر نبینمشان، فکر کنم؟؟اگر ببینمشان هم فرقی به حالم نمی کند و این چقدر بد است. اینکه دیدن یا ندیدنش برایم فرقی نداشته باشد. دروغ می گویم. برایم فرق می کند. دیدن یا ندیدنش، بود ونبودش برایم فرق می کند و این عذاب آور است.
نفس عزیزم، فونت رو درشت تر کردم. اگه نیازه درشت تر از این بنویسم بگو عزیزم.
خدا پدربزرگتو رحمت کنه...
m کیه؟
ماجرای کاکائو چیه؟
کادو چی میخوای بخری؟
از دنیا عقبم:|
بزن ع رو لهش کن
ممنونم. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.

یه دوست.
برای آبجی شاید یه لباس بگیرم. برا فسقلی هم که لباس نوزادی و پاپوش. گل رزم می گیرم
از دست تو دختر
ارزش زدن هم نداره
میخوای من بیام بزنمش؟
دستت نباید به همچین آدم......بخوره
اوا خب پس به حالش تاسف میخورم
سلام.مرسی عزیزم.به قول یکی که میگفت بهم تو کی خوب بودی هههههه دل دیگه میگیره چیکارش میشه کرد
سلام نازنینم.
ای جونم.
این روزا منم خیلی دلم گرفتس.
ایشالله مشکلات هممون حل میشه و شادی در خونمونو میزنه.
ان شاء ... عزیزم.
میسی عزیزم.
:
قابل شما رو نداشت
سلام ماهی جان...صبح بخیر...
اخه بعضیا انقد تابلو لباس می پوشن که ما وقتی می بینمشون خجالت میکشیم
من کیف میکنم به تیپ بعضیا گیر میدن
سلام عزیییییییییییییزم....وای چه سحرخیز. من صبح خواب موندم برا نماز متاسفانه.
آره خانوم خونه جونم. هزار بار به این دختر گفتم یکم رعایت کن. مگه گوش میده
حالا که گرفتنش یکم ترسید.
ماهی جونم الهی من فدای تو بشم!
حس کور چشمی بهم دست داد از جمله اخرت!
انقدر خندیدما کف زمین سرکار ولو شدم بیا بلندم کن خواهر!
مرسی جیگر! عالی بود!
خدا نکنهههههه











از دست تو نفس
عزیزمی
سلام به روی ماهت ماهی ناز من...
عزیزی دختر...تو خوب باشی خوبیم خدا رو شکر...
ایشالا قسمت شما و خانواده مهربونتم بشه
سلام مهربون

خداروشکر...
ایشالله...
سلام

ماهی امروز غیبت داشتیا
سلام
خوبی؟
خوبه دیگه....امروز با حرفام سرتونو درد نیاوردم
الهی فدات شم بیا بغلم
خدا نکنه عزیییییییییزم




جریان زندگی یعنی همین.به فکر اونایی باش که میان :) البته نیاز نیست اونایی که نیستن رو از بین ببری!
اوهوم....
سلام بر ماهی سرخ شده خودمون
زووووووووود برگرد که جات خالیه
ماهی سرخ شده؟؟؟ این کلاغی آخر سرخم کرد

سلام شهرزاد جونممممم
خوبی دختر؟؟؟
وای عزیزم خیلی دلتنگتونم. کلی ذوق می کنم وقتی می بینم به یادمین
چشششششششششمممممم زووووود زوووووود برمی گردم پیشتون