کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

دوشنبه ی خسته کننده

 

با دیدن عکس های سه سال پیشم، کمی برای خود دل می سوزانم.

چه خوب که از آن جوش های مزاحم راحت شدم.

دست پدرام درد نکند. بهترین دکتر پوست است. دوسال پیش که پیشش رفتم، اصلا فکر نمی کردم بتواند مرا خوب کند. امروز کلی ازش تشکر کردم.

شش ماه پیش، وقتی از پدرام خواستم، خال ریزی که روی گونه ی سمت راستم است را بردارد، آنقدر عصبانی شد و جوری نگاهم کرد که از گفته ی خود پشیمان شدم. تازه فهمیدم او عاشق خال روی گونه است و به نظرش زیباست.

خداروشکر نیازی نبود در آن صف طولانی برای گرفتن نوبت، بایستم. نگهبان با دیدن جواب آزمایش در دستم، گفت نیازی نیست در صف منتظر بمانم.

در حیاط بیمارستان، زیر درخت کوچکی نشستم. هر که از کنارم می گذشت، سوالی می پرسید...مثلا بوفه کجاست..داروخانه کجاست....مرا با اطلاعات بیمارستان اشتباه گرفته بودند. چشم دوختم به  پیرمردی که به فکر فرورفته بود. چقدر دوست داشتم از افکارش باخبر شوم. صدایی آمد و بعد چیزی روی سرم افتاد. مردی که روبه رویم ایستاده بود دستش را جلوی دهان گرفت و خنده کنان مرا به مرد کناریش نشان داد. حدس زدم چه اتفاقی افتاده اما مطمئن نبودم. دستی در کیف چرخاندم و به دنبال آینه گشتم. چرا من هیچ وقت آینه همراهم نیست؟؟گوشی ام را جلوی چشمانم گرفتم تا چیزی که روی سرم ریخته را در صفحه اش ببینم. بله. درست حدس زده بودم. روی موهایم، خراب کاری پرنده دیده می شد. هم خنده ام گرفت و هم عصبانی شدم. عصبانی که نه....حالم بد شد. اه.

در این دوسال، آنقدر به بیمارستان رفته ام که به چشم کارکنان آنجا، آشنا می آیم.

نگهبان، چشمکی می زند و با ذوق می گوید: نگاه کن، برات شماره ی یک زدم تا اولین نفر باشی که میری اتاق دکتر. و بعد منتظر می شود تا تشکر کنم. من هم تشکر می کنم. کمی پررو می شوم و  می خواهم برای خواهرم هم نوبت بدهد. خنده اش می گیرد و با همان خنده، چشم کش داری می گوید.

تا پدرام بیاید، به سوالات اطرافیان پاسخ می دهم. یکی می خواهد بداند کار کدام دکتر خوب است و من، اول پدرام را معرفی می کنم و بعد دکترلاجوردی. دیگری با دقت نگاهم می کند و می گوید: تو دیگر برای چه آمدی؟ مشکلت چیست؟ و من به جوش کوچولویی که بعد از دوسال، بیرون زده، اشاره می کنم و بعد به خال ریز روی گونه ام.

با دیدن پسربچه ی دو ساله ای  که موهای سرش می ریخت دلم سوخت. با پدر و مادرش از بانه آمده بود. کمی برای پسر، شکلک درآوردم و خنداندمش.

زن سفید و بانمکی کنارم می نشیند. اسم دکترم را می پرسد و بعد سنم را. حدس می زنم ترک تبریز باشد. از حرف زدنش مشخص است بعد هم ریزریز می خندد و از پسر 32 ساله اش می گوید و می خواهد بداند قصد ازدواح دارم یا نه؟ خنده ام گرفت و گفتم نه. متوجه اطرافیان شدم که پنهانی می خندیدند.

بالخره دکترها آمدند. منشی، پرونده ام را می دهد و با خنده می گوید: چه پرونده ی قطوری، رکورد زدی هاااا. 

چقدر دلم برای پدرام تنگ شده بود. شش ماه پیش، آخرین دوره ی مصرف داروهایم بود و حال با جواب آزمایشم و سوالاتی، نزدش رفتم. چشمانش را تنگ و گشاد می کند و درحالی که پرونده ام را می خواند می گوید دوره ی درمانم تمام شده. و من از جوش کوچکی می گویم که بعد از قطع دارویم، ظاهر شده. چشم هایش تنگ می وشد و ابروهایش درهم می رود و می گوید: از شیرینی جات و چربیه و البته استرس. دستم رو شد و اعتراف کردم که این اواخر بیش از حد شیرینی جات می خورم.

دستش را به نشانه ی تهدید سمتم می گیرد و می گوید که نخوووووور. کاکائو، آجیل و کیک، خیلییییییییییی کم بخور. استرس هم اصلااااااااا نداشته باش. و بعد نوبت به آزمایش می رسد و می گوید که کم خونی شدید دارم. کم خونی شدید از 13 و برای من حتی از اون هم کمتره که میشه 12.

خیلی جدی، به آبجی می گویم که دیگر برایم شیرینی جات نیاور...اصلا هیچی برایم نیاور. او هم با چشمانی گرد می گوید که ای واااای حالا من آن کیک دوقلو را چه کنم؟؟ من هم در دل می گویم که همین یک بار را هم بخورم اما خبری از کیک نبود و گول خوردم.

امروز خیلی خسته کننده بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
مسعود سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 09:47

خیلی جالب توصیف کردی . فکر می کنم یه کم توصیفاتت را کاملتر کنی خیلی بهتره
مثلا هیچ توصیفی از محیط بیمارستان نداشتی
یه خصوصیت که نوشته ات داره اینه که خواننده را مجبور می کنی تا آخر نوشته هات را بخونه .....

خراب کاری پرنده

----------

اوهوم....محیط بیمارستان رو توصیف نکردم.


می خند؟؟؟؟:ای خدااا یه دونه از این پرنده ها برفس بالاسر این مسعود ببینم باز می خنده

مسعود سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 11:36

پرنده برفسی بالای سر من؟؟؟؟؟؟؟



یه آرزو قشنگتر بیا

خانوم خونه سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 13:51 http://www.ganje-man.mihanblog.com

سلام عزیزم...خوبی ؟
به به شدی اطلاعات بیمارستانچه شانسی...بی ادب پرنده
واسه کم خونیت حتما پسته بخور و عدس و . . .
خیلی خوبه...

سلام نازنینمممم...خوبم عزیزم
تو چطوری؟خوبی؟
خخخخاگه دستم بهش می رسید همه ی پراشو می کندم
آره...شنیدم خوبه عدس و پسته

نفس سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 14:25 http://nafas1367.blogsky.com/

سلام...عزیزم خوبی...
دست دکتر درد نکنه..
محیط بیمارستان به این بزرگی پرنده باید کارشو اونجا انجام میداد..
ای بابا...از این روزگار...
میبوسمت..

سلام نفس جون
خوبم عزیزم
نو خوبی؟
تقصیر خودمه. رفتم زیر درخت نشستم اینجوری شد
عزیزمیییی

AfsoOn سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 21:18 http://mylovelyworld2016.mihanblog.com/

چه باحال، آشنای کل بیمارستانی
دکتر پوست واقعا خوبه؟



آره افسون. خیلی خوبه. البته زمان می بره تا به نتیجه برسی. من دوسال رفتم و اومدم تا نتیجه گرفتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد