این که جمعه بود یا شنبه، فراموش کردم ولی اصل ماجرا آنقدر برایم طعم تلخ زهرمار میداد که حتی ممکن است سال ها بعد از مرگم هم سر از قبر گل آلود و بی گل و گلابم بیرون آورم و فریاد زنم: دیگر هییییچ برایت نمی نویسم که نمی نویسم
و باز محکم تر فریاد زنم که: می شنوی؟؟ دیگر ذوق هیچ چیز نخواهم داشت
بر قلب پردرد نهفته در سینه ام که دیگر نمی تپد می کوبم و نعره زنان می گویم: دیدی که تا ابد و یک روز پنهانی ترین معشوقه ماندم..
+ گمانم شنبه بود. دیدی حتی روزش را هم فراموش نکرده ام... آنقدر که تلخ بود..
آه ای معشوقه ی بیچاره..چگونه تاب می آوری این سینه ی پردرد را؟
+ تو، گل ها را نقاشی می کنی.. آفتاب گردان ها را نقاشی کردی و گفتی آن ها نخواهند مرد!
مرا هم نقاشی کردی
اما، می خواهم بدانم چگونه مرا کشیدی که روزها و شب ها خود را به نوازش های دردناک مرگ می سپارم؟؟!
میگماااا:
ایندفعه دل معشوق چقدر پر بود
بله که دلش پرهههه
اونقد که می خواد داااااد بزته
دلش همیشه پره ولی خب بعضی وقتا خیلی غیرقابل تحمل میشه و انتظار بعصی چیزارو نداره..
ولی خودمونیمااااا سمیرا گلی ما چرا اینقده باید درد بکشیم؟
من.. تو..خیلی از بچه های دیگه که هر دومون می شناسیمشون..
آره به خدا عزیزم... این درد هم شیرینه
یه جورایی و هم گهگداری آدمو سردرگم میکنه...
اوهوم دقیقا همین طوره که میگی..
سلام


خوبی ماهی؟ ماهی قشنگ می نویسه اما تلخ؛ ماهی هربار که بهت سرمیزنم انگار باید چندوقت دیگه نباید بیام اینجا و چیزی بخونم.
هرهیجانی زمانی به اوج میرسه اون وقته که شروع به فرود میکنه هرچه هیجان پرشورتر، اوجی بی مثالتر؛ گاهی به این فک می کنم چرا بعضی فرودها آدم رو تهی می کنه.
ارادتمند همیشگی بانوی خنده
سلام
ممنونم. تو خوبی کاوه؟ اوضاع خوبه؟
متاسفانه شرایط جوریه که قلمم به شیرین نوشتن نمیره. حتی گاهی می خوام که مثل اون مدتی که نبودم بازم نباشم و ننویسم ولی حس می کنم این بار باید بمونم. حتی اگه تلخ تر از این ها هم شدم باز باید بمونم.
درست میگی.. و ما پر از این تهی شدن هاییم!