میدانی چند وقت است که حتی سایه ی خیالیَت هم روی دیوار اتاقم نقش نبسته و کنارم، درست کنار من، منی که روزی تمامت را پر کرده بودم، نیست ؟
انگار که روزها و ماه ها و سال هاست که ترک شده ام
بذر بی رنگ و روی "تَرک" درونم ریشه کرده، قد کشیده، حالا دیگر رنگ به رو دارد! خونین شده و چون پیچکی مرا در حصار خود می فشارد و می فشار و می فشارد
و تو هرگزهیچ نمیدانی از درد این حصار پیچکی خونین رنگ...
نمیدانم درست چه وقت این بذر لعنتی درونم کاشته شد
ولی تمام آبیاری هایش را به خاطر دارم! همه شان را..
آبیاری شد، ماند و ریشه کرد به جانم
مگر جانم تمام شود تا این ریشه هم بخشکد..
+بغض های نشکسته طعم خون میدن. شب ها بیشتر از همیشه مزه مزه اش می کنم :)
یا خودش میاد یا نامه اش


.
.
.
گفتم یه کم بخندی
عیدت مبارک خانممم زیبااا و خوش قلب
همینجور یهویی نوشتنم گرفت و نمیدونم این چرت و پرتا از کجا اومد که نوشتم.
مرسییییییییی خوشگلممم
بیا ماچت کنممممم
چطوری؟ چه خبرا؟ به خونه ی جدید عادت کردی؟
خوبم نازنینم .شکر خدا
اره گلم بهش داریم عادت میکنیم کم کم و
خبر اینکه: باز خرده کاری ها داره ..الان هم
که اینجانب دارم برات تایپ میکنم علی مشغول دریل کاریه
کابینتاش کمه اخه..یه دو تا خواهرم بهمون داده
و ترتیب اونارو داره میده...
خسته شدیم فقط جمع شه که اعصاب نمونده برامون
خداروشکر




آره بابا حالا تا این خرده کاریا تموم بشه طول می کشه.
خسته نبااااشید
کابینت کم خیلی رو مخه. خوبه که اضافه می کنید
زودی تموم میشه و یه نفس راحت می کشید و یه خستگی در می کنید
خوب دووم آوردی
اگه دووم آورده بودم با نوشتن سعی بر تخلیه ی خودم نداشتم
نمیدونم...