حس می کنم خیلی بیشتر از این ها عمر کردم! و شاید الآن یه دخترک صد ساله باشم با هزاران هزار آرزویی که هیچ وقت قادر به لمس و دست یابی بهشون نشدم!
به اندازه ی کسی که صدسال عمر کرده ولی زندگی نه، خسته ام.
حتی الآن که دارم می نویسم دیگه نمیدونم اصلا تعریفم از زندگی چیه؟!
یا حتی دیگه نمی تونم آرزوهامو مرور کنم و به یاد بیارم!
نمی تونم مث دیروز و همه ی روزایی که گذشت آرزوهامو بغل بگیرم و باهاشون زندگی کنم.. به رقص دعوتشون کنم و گاهی هم بعد از بوسه ی صبح، حین نوشیدن قهوه بیشتر بهش زل بزنم!
انگار که دارم یه دوره ی فراموشی پر درد رو تجربه می کنم. یه فراموشی عجیب که هم به یاد دارم و هم ندارم!
آرزوهام مدام پشت چشمای بستم رژه میرن ولی وقتی چشامو باز می کنم تاریکی مطلقه! می بندم..باز می کنم...
+ آدما چرا اینقدر تو کشتن روح مهارت دارن؟
مهارت دارن تو کشتن روح، احساس، پرواز..و حتی خیال پردازی هایمان.
کشتن های بی لکه های قرمز.. بدون خون!
قتل های سفید این گونه اند..
و خدایم می داند که تا این لحظه چه قتل های سفیدی در من رخ داده!
+ به این فکر می کنم که ای کاش اتاقم توانایی سخن گفتن داشت! اونوقت من با هزار بدبختی یه سری جملات رو برای توصیف حالم کنار هم نمی چیدم.
و الآن اون بود که همه ی ماجرار رو بازگو می کرد :)
ماهی , یه روزایی از طندگی مثل باتلاقه ...
داخلش که میفتی در لحظه نه غرق میشی نه میتونی بیای بیرون....
دقیقاااا..
ولی دیگه هرروز اینجووری شده و هر لحظه تو این باتلاق در حال دست و پا زدنیم...
اینها یه دوره ای از زندگی اند نازنینم...بذار
این افکار این حس ها بیان و برن ...کاری بهشون
نداشته باش...همین که مینویسیشون
بهترین کاره ...مغز خالی خالی میشه با
نوشتن...
خوبه که هنوز می تونم بنویسم ولی دیگه برای خالی شدن نمی نویسم. برا این می نویسم که مثلا چند سال بعد وقتی می خونمشون تنها دو چیز می تونم به خودم بگم. یا یه نفس راحت می کشم و میگم سخت بود ولی گذشت. یا این که هنوز تو همین حالم و شاید شدیدتر شده باشه و بگم اون دورانی که سپری کردم بهتر بود!
+ سمیرا گلی من در چه حاله این روزا؟؟
چیدمان خونه خوب پیش میره؟
تمیزکاری هارو تند تند انجام نده خودتون خسته نکن.. کم کم پیش برو عزیزم.
اون عکسی که گذاشتی از خونه جدیدته؟
در حال تر تمیز کردنم نازنینم...تمومی نداره


این کارها انگار
اره عزیزم درسته نباید خودمونو زیاد خسته کنیم ولی اخه همش دوس دارم زودتر تموم شه
این ریخت و پاچا
نه نازنینم...بعد از توصیف خونه ی پدریم
عکس خونه رو گذاشتم پایین پستم
همون خونه ی قدیمی که توش به دنیا اومدم و بزرگگ شدم ..
حسااااااابی خسته نباشی


چه حس خوبی داره این خونه ی قدیمی
ماهی جان ماجرا جنایی شد خون ؟! قتل ؟! نکن این کارا رو با خودت :))
نه نترس این قتل بدون خونریزیه
فقط درد داره
نه ماجرا خیلی پیچیده شد ((الکی جناییش کردم !))
ادرس وبم رو هیچ کس نداره . انقد هم محتاطانه تو وبم می نوشتم جوری نبود که کسی چیزی ازش بفهمه ...
خب پس چه جوری میشه پیدات کرده باشه
"قتل های سفید".... عجب تعبیر جالب و زیبایی
:)
جالب و زیبا و اگه رخ بده بسی دردناک