کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

کلبه ای برای نوشتن :)

به سراغ من اگرمی آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من

چون که مژه هات خیس بود

هر چشم بسته ای خواب نیست، و هر چشم بازی بیدار نیست!

این را بعد از بوسه ی گرمی که به گونه ی یخ زده ام زد با خود زمزمه کردم. و به این فکر کردم که در تاریکیِ آن لحظه ای  که بین شب و صبح گیر کرده چطور راه اتاقم را پیدا و صورتم را لمس کرد؟ هیچ چیز نمیدانم. فقط میدانم که آن لحظه عجیب به بودن کسی نیاز داشتم. و شاید او هم این را حس کرده بود که در گرگ و میش صبح با بوسه اش لبخند به لبانِ جمع شده از بغضم آورد. همه اش چند ثانیه ای کوتاه بیش نبود. و بعد که تِلوتِلو خوران به دنبالش رفتم دیدم که خود را مثل یک جنین در آغوش مادرش گوله کرده بود.

+از خوبی های آوش گلی جانم این ابراز احساسات به موقع و دلچسبشه که میشینه به جون آدم. امروز صبح که بهش گفتم: آوشِ خاله چرا اون موقع که هنوز صبح نشده  بود و ستاره ها هنوز نرفته بودن اومدی بوسم کردی و موهامو ناز کردی؟

همینجور که با پیچِ جلوی موهاش بازی می کرد گفت: خب اون موقع بیشتر دوستت داشتم.

همینجور که چشماش بین نقاشی های دیوار در چرخش بود ادامه داد: چون که مژه هات خیس بود.

نظرات 6 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 23:56 http://Samisami64.blogfa.com

وووووی خدا خدا خدااا

خوندنش اینقدررر به من چسبید دیگه واای

به حال خاله ماهیش که بوووووس آبدار

آوش گلی رو حس کرده

جووووون دلممممم...بچلونش از طرف من

چه خوشمزه ام حرف میزنه ماشالااا



خیلی چسبید سمیرا گلی

جای تو هم کلیییی چلوندمش و ماچش کردم. یکم دیگه می موندن می خوردمش تمومش می کردم

بعضی وقتا یه حرفایی میزنه آدم می خواد قورتش بده

سمیرا چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 23:59 http://Samisami64.blogfa.com

راستی ماهی جون:
تاا میتونی الان از تک تک این
لحظات خاله خواهر زاده ای لذت ببر..چون فردا بزرگ میشه مث خواهر زاده های من
برای خودش آقایی میشه و تا میخوای بری
طرفشون بچلونیشون میگن:
خاله خاله..عه عه..ما دیگه بزرگ شدیم زشته

همین الآنم بعضی وقتا خودشو مث یاکریم باد می کنه و به زور جلو خندشو می گیره و میگه: اینقد لوس بازی درنیار و بوسم نکن

لادن یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 18:26

ببین نون خامه ای چقدر بزرگ شده و چقده دلبری میکنه
بوس آوش نوش جان خاله ماهی

آره خیلی دلبری می کنه

لادن جانم خوبی؟؟؟
یه شماره ای ازت داشتم ولی مطمئن نبودم هنوزم دست خودت باشه.

بهامین چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 ساعت 18:08 http://notbookman.blogsky.com

ای جاااانم

یه دونه پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1399 ساعت 15:24

ماهی کوچولو ماشالا به آوش جانم
ببین چندوقته دورازهم بودیم که اونموقع خواهرجان بارداربود ویا بعد که تازه زایمان کرده بود درارتباط بودیم ولی الان هزارماشالا آوش کوچولو با زبون بچگی وشیرینیش داره صحبت میکنه
خداحفظش کنه


آره قربونت برم.
یه دونه جونم می بینی چقدر زود میگذره..انگار همین دیروز بود که اومدم و با خوشحالی خبر دادم که قراره خاله بشم و چقدر ذوف کردیم هممون

پیک یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 05:09

سلام مائده خوبی؟ خیلی خوشحالم که برگشتی و سالم و سلامتی. حتما درست تا الآن تموم شده. آره ... از اون زمان دو سه ساله میگذره، شایدم بیشتر. مامان و خواهرات چطورند؟ میبینم کوچولومون بزرگ شده :) خدا حفظش کنه.
خیلی کار خوبی کردی پیام دادی.گم کردن توی این دنیای وصل بهم، فقط می‌تونه ارادی باشه. تا سرچ کردم پیدا شدی. خدا خیر گوگل و بده که این وبلاگ رو پیدا کرد.
آره دیگه ننوشتم تو وبلاگ. یعنی راستش رفتم یک مدت برای خودم نوشتم ولی درش و تخته کردم. حالا هر از گاهی توی اینستاگرام می‌نویسم.اسمم رو که میدونی، هر وقت گمم کردی یه سرچ کن توی یکی از همین ابزارهای کفار پیدام میکنی، امروز اینستا فردا تلگرام پسفردا یکی دیگه. همشم با یک آیدی. خدا خیر یاهو رو هم بده که پیامتو رسوند. حالا منم میخونمت.
یادت اومد کی پر حرفه؟ :))

وای پیک!!!!
اصلا فکر نمی کردم برگردی و حتی فکرش نمی کردم که پیامم به دستت رسیده باشه و دیده باشی!
واقعا خوشحالم...خیلی خوشحالم که دوستای خوبم دارن یکی یکی پیدا میشن
سلام پیک...خداروشکر خوبم و الآن خوب ترم که پیامتو دیدم.
تو خوبی؟ اوضاع خوبه؟؟
آره درسمم دیگه تموم شده. همهههه خوبن. مامان و خواهرا همه خوبن و کوچولومون هم دیگه بزرگ شده و بسی شیطووون و شکمو. فک کنم به خالش رفته
خداروشکر که با سرچ تونستی پیدام کنی.
فکر کردم بعد این همه مدت فراموش شدم.
اومدم چک کردم و دیدم خبری ازت نیست...دلتنگ نوشته هاتم. اصن اون زمان همه چی یه عطر و بوی دیگه ای داشت...حیف..حیف که گذشت ولی شاید بتونیم بازهم اون حس و حال خوب رو ایجاد کنیم.
منم گاهی تو اینستاگرام می نویسم ولی میدونی چیه؟؟ راستش هیچ وقت نتونستم مثل وقتایی که تو وبلاگ می نویسم اونجا بنویسم!
چرا به فکرم نرسیده بود تو اینستا پیدات کنم؟؟؟؟
آره یادم اومد :))) ولی الآن که می بینم بازم من دو برابر تو حرف زدم :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد