امروز شدتش بیشتر بود و ترسناک تر! برای هر یه نفس کوتاهی که بالا بیاد مجبور به کشیدن چهار یا پنج بار آه بودم! انگار که قلبم داشت مشت می کوبید به سینم تا بیرون بزنه..انگار که جا براش تنگ بود.
+ امروز بیش از همیشه نیاز به یه هم صحبت داشتم. دلم شدیدا حرف زدن می خواست. از اون حرف زدنایی که ساکت باشم و یکی هی برام بگه و بگه و بگه. از روزای خوبی که به امید رسیدنشون نفس می کشم بگه. ولی خب کسی هیچ نگفت..
+امروز درد شدیدی رو تحمل کردم.