ماهی نوشت

رحمت خدا ممکن است تاخیر داشته باشد اما حتمی است

بچه ها شما کتاب پدر پول دار و پدر فقیر رو خوندید؟؟؟؟ 

کلاس امروز خوب بود. استاد جان مرد شوخی تشریف داره.

مثل همیشه، زیر درخت خرمالو نشستیم و چایی خوردیم. کی میشه این خرمالوها دربیان. هرچند، این ترم خبری از خانم s نیست که مثل ترم پیش از درخت بالا بره و درشت ترین خرمالو ی نرسیده رو بکنه و بده دستم. منم با کیف مشغول خوردن بشم و اونا به به لب و لوچه ی جمع شدم نگاه کنن و بلند بلند بخندن. خوردن خرمالوی کال براشون عجیب بود ولی عادت کردن.

وکیل جان از چایی هاش تعریف می کنه و یه دونه از اون چایی های سفارشی میده دستم. خوشمزه بود ولی نه به اندازه ی چایی های خودم.

بچه ها از خانم s می پرسن ولی من هم بی خبرم.

آقای h هم که هم چنان چسبیده به گروه چهار نفره ی ما. از ترم یک تا الآن تنها پسر ثابت کلاسمون همین آقای h . یادمه اوایل ترم یک، کلی خجالت می کشد بین این همه دختر. همه ی خانومای کلاس، یه جورایی اذیتش می کردن جز ما چهارتا دوست. این شد که کشیده شد سمت ما. بعضی وقتا خیلی پرحرف و غیرقابل تحمل میشه. همیشه هم از رو دست من طراحی هاش رو می کشید و وقتی طراحیش تموم می شد با کلی خجالت می خواست که یه دستی تو کارش ببرم. این جا بود که نگاه های چپ چپ دوستان شایعه درست کن شروع می شد.

این آقای h خیلی وقتا کنجکاو میشه بدجور. مثلا وقتی داریم با دوست جان ها خیلی آروم و یواشکی صحبت می کنیم، زل می زنه به دهنمون و لب خونی می کنه و از اون جایی که حرف های خنده دار بین من و دوست جان ها ردوبدل میشه، ایشون نمی تونن جلو خودشون رو بگیرن و  میزنن زیر خنده. خب برادر من شاید ما داریم یه حرف خانومانه میزنیم و نخوایم شما متوجه بشی.

خداروشکر سر کلاس کاربینی که امروز بود، خبری از اون گروه نبود. امیدوارم سر کلاس های دیگه هم نباشن.

جدیدا دهنم تند و تند خشک میشه و خیلی بیشتر از قبل آب می خورم. مامانم محکم خودش زد و گفت خدا مرگم بدهههههههه نکنه قند گرفتی. ماهی فکر نکن قند واسه آدمای چاقه. به لاغریت نگاه نکن حتمااااااااااااااااا قند داری.

مامانه منه دیگه.....